غریب شد بهار در دستانم

غریب شد بهار در دستانم
بس که سبز شدند حسرت هایِ مدام
و تکرارشان
سرخورده تر از هر نگاهِ مغمومی کور شدند و بعد هم لال
و دیگر هیچ وقت صدا به صدا نرسید
من ماندم و اشاره و ایما
من ماندم و هر آنچه گذشت...
این روز هم، چون تمام آن هر آنچه ها می گذرد
و من باز هم
بی نام و بی نشان
عاشقانه به جان می خرم
ناز فصلهایِ نیامده را...
دیدگاه ها (۲)

او به شوق دیگری تک بیت ها را می سرود ...من در اندیشه که ایا ...

سفر بودو من و حیرانی دلسفر اغاز بی سامانی دلشنیدم با نگاهم ج...

راهیست راه عشـــق کـــه هیچش کـــــناره نیست...آن جـــا جــز...

تقصیرِ باران نیست این دیوانگی هــاتنهــــــا شدن در هر هوایـ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط