پارت آخر
پارت آخــــــــــر
***********
- پریسا؟ کجایی دختر بدو دیر شد الان میخوریم به ترافیکا!!!
با شنیدن صدای سیاوش به کارهام سرعت دادم سریع از کمدم یه مانتوی سفید با کمربند مشکی و یه شال سفید و یه شلوار جین آبی مایل به سرمه ای بیرون کشیدم و خیلی سریع لباسام رو عوض کردم. جلوی آینه کمی به سر و وضعم رسیدم و با لبخندی حاکی از رضایت کیفم رو از روی تخت برداشتم و سریع خودم رو به سیاوش رسوندم.
- کجا بودی شیطون. چه خوشگل شدی خانومی.
- از خجالت لپام گل انداخت و گفتم ببخشید که دیر شد.
- ایراد نداره عزیزم. سیاوش از روی مبل بلند شد و با پدرم دست داد و بعد از اینکه با همه خداحافظی کردیم سوار پراید سیاوش شدیم و به طرف شمال حرکت کردیم.
سیاوش: پریسا؟
- جونم؟
- میشه یه سوال ازت بپرسم؟
- بپرس.
- الان دقیقا چه حسی داری؟
- اوممم بذار فکر کنم... نچ هر چه فکر می کنم حس خاصی ندارم. و تو دلم لبخند شیطانی زد.
سیاوش کمی شیشه ماشین رو پایین آورد و گفت: اما من خیلی خوشحالم. ازت ممنونم عزیز دلم که کنارم موندی. ممنونم که تنهام نذاشتی. من حالا یه مرد خوشبختم. خوشبختی واقعی یعنی این. یعنی یه زندگی عادی داشته باشی و دختری که دوسش داری و عاشقشی کنارت باشه. خوشبختی یعنی سلامتی باشه و یه حس سر زندگی داشته باشی. حالا می فهمم که تموم اون مدت توی تاریکی دست و پا می زدم.
واقعا با حرفاش موافق بودم. من و اون دنیای متفاوتی رو تجربه کرده بودیم. تجربه ای که هرگز از یادم نمیره ما تو دنیاهای مختلفی زندگی کردیم، مبارزه کردیم و هم رو پیدا کردیم. تموم اینا باعث شده بود تا قدر زندگی در امنیت و آرامش رو بدونیم.
- منم خوشحالم سیاوش. شوخی کردم که هیچ احساسی ندارم. منم از اینکه تو رو دارم خوشحالم.
سیاوش لبخندی به من زد و پخش ماشین رو روشن کرد و یه آهنگ شاد شروع به پخش کرد. هوا خیلی سرد شده . بین راه برف شروع به باریدن کرده بود. ماه عسلمون بدون شک توی برف ها بود. کنار ساحل.
دو سه ساعتی می شد که تو راه بودیم به خاطر بارش برف که دیگه شدید شده بود مجبور بودیم آروم حرکت کنیم. چون جاده ها لغزنده بود و خطرناک. همینطور آروم جاده های پر پیچ و خم شمال کشور رو پشت سر میذاشتیم و من از زیبایی های طبیعت بکر که حالا با برف پوشیده شده بود لذت می بردم. بعد از حدود پنج ساعت رانندگی خسته کننده به ویلای زیبای سیاوش رسیدیم ویلایی که روی یه تپه ی صخره ای بود. کنار دریا باد خیلی سردی می وزید دریا طوفانی بود و آب با شدت به صخره های کنار ساحل برخورد می کرد و به اطراف پاشیده می شد. صدای امواج به همراه صدای باد آهنگ دل نشینی رو ایجاد کرده بود. برف و بارون در حال باریدن بودند سریع وسایلمون رو از ماشین خارج کردیم و وارد ویلا شدیم. ویلای بزرگ سیاوش . با وارد شدن به ویلا سیاوش سریع شومینه ی دیواری رو روشن کرد و بعد از یک ساعت سالن ویلا گرم شد. گرمای مطبوعی رو توی تن سرما زدم احساس می کردم. دستام از سرما قرمز شده بود. سیاوش یه مبل دو نفره رو از وسط هال به کنار شومینه کشید و دستمو گرفت و با من کنار شومینه نشستیم. آخ که چه گرمای لذت بخشی بود. سیاوش دستش رو روی شونم گذاشت و منم سرم رو به سینش تکیه دادم. گرمای عشقی که تو وجودم شعله می کشید خیلی لذت بخش تر از گرمای شومینه بود .
سیاوش آروم بوسه ای به موهام زد و منو محکم به خودش فشرد. خیلی استرس داشتم. به سیاوش گفتم:
- اوممم سیاوش؟
- جانم؟
- خب چطور بگم...
- نگران نباش عزیز راحت بخواب کوچولوی من.
خیالم راحت شده بود چقدر خوب بود که خیلی راحت منوا می فهمید و درک می کرد. خیلی خسته بودم از طرفی هم عاشق گرمای آغوشش شده بودم؛ خودمو تو بغلش جمع کردم و آروم چشمام رو بستم. و سیاوش آروم موهای منو نوازش می کرد.
********
بعد از یه دوش آب داغ حس کردم دوباره متولد شدم. سریع لباسام رو پوشیدم و با سشوار موهام رو خشک کردم. و به آشپز خونه رفتم و به همراه سیاوش صبحانه ی مختصری خوردیم. با اینکه مختصر بود اما بهترین صبحانه ی عمرم بود.
سیاوش: خانوم خوشگله نظرت چیه یه سر بریم کنار ساحل؟
- هوم؟ تو این برف بریم کنارساحل؟
- آره مگه چیه ما اومدیم اینجا ماه عسل و تفریح نیومدیم که همیشه تو اتاق بمونیم.
درست می گفت منم خیلی دوست داشتم برم و یه گشتی تو ساحل بزنم. به شدت برف می بارید و یه هفت هشت سانت برفی روی زمین نشسته بود.دلم می خواست با سیاوش اولین آدم برفی مشترکمون رو بسازیم. دیوونه ایم برای خودم.
- باشه موافقم.
بعد از پوشیدن لباس گرم و گذاشتن یه شال گردن گرم و نرم و یه دور گردنم و یه کلاه به همراه سیاوش از خونه خارج شدیم. از روی صخره ای که ویلا روش ساخته شده بود به راحتی می شد دور دست های دریا رو دید البته به علت بارش برف خیلی تار به نظر می رسید انگار که سطح دریا رو مه گرفته باشه. سیاوش اومد و در
***********
- پریسا؟ کجایی دختر بدو دیر شد الان میخوریم به ترافیکا!!!
با شنیدن صدای سیاوش به کارهام سرعت دادم سریع از کمدم یه مانتوی سفید با کمربند مشکی و یه شال سفید و یه شلوار جین آبی مایل به سرمه ای بیرون کشیدم و خیلی سریع لباسام رو عوض کردم. جلوی آینه کمی به سر و وضعم رسیدم و با لبخندی حاکی از رضایت کیفم رو از روی تخت برداشتم و سریع خودم رو به سیاوش رسوندم.
- کجا بودی شیطون. چه خوشگل شدی خانومی.
- از خجالت لپام گل انداخت و گفتم ببخشید که دیر شد.
- ایراد نداره عزیزم. سیاوش از روی مبل بلند شد و با پدرم دست داد و بعد از اینکه با همه خداحافظی کردیم سوار پراید سیاوش شدیم و به طرف شمال حرکت کردیم.
سیاوش: پریسا؟
- جونم؟
- میشه یه سوال ازت بپرسم؟
- بپرس.
- الان دقیقا چه حسی داری؟
- اوممم بذار فکر کنم... نچ هر چه فکر می کنم حس خاصی ندارم. و تو دلم لبخند شیطانی زد.
سیاوش کمی شیشه ماشین رو پایین آورد و گفت: اما من خیلی خوشحالم. ازت ممنونم عزیز دلم که کنارم موندی. ممنونم که تنهام نذاشتی. من حالا یه مرد خوشبختم. خوشبختی واقعی یعنی این. یعنی یه زندگی عادی داشته باشی و دختری که دوسش داری و عاشقشی کنارت باشه. خوشبختی یعنی سلامتی باشه و یه حس سر زندگی داشته باشی. حالا می فهمم که تموم اون مدت توی تاریکی دست و پا می زدم.
واقعا با حرفاش موافق بودم. من و اون دنیای متفاوتی رو تجربه کرده بودیم. تجربه ای که هرگز از یادم نمیره ما تو دنیاهای مختلفی زندگی کردیم، مبارزه کردیم و هم رو پیدا کردیم. تموم اینا باعث شده بود تا قدر زندگی در امنیت و آرامش رو بدونیم.
- منم خوشحالم سیاوش. شوخی کردم که هیچ احساسی ندارم. منم از اینکه تو رو دارم خوشحالم.
سیاوش لبخندی به من زد و پخش ماشین رو روشن کرد و یه آهنگ شاد شروع به پخش کرد. هوا خیلی سرد شده . بین راه برف شروع به باریدن کرده بود. ماه عسلمون بدون شک توی برف ها بود. کنار ساحل.
دو سه ساعتی می شد که تو راه بودیم به خاطر بارش برف که دیگه شدید شده بود مجبور بودیم آروم حرکت کنیم. چون جاده ها لغزنده بود و خطرناک. همینطور آروم جاده های پر پیچ و خم شمال کشور رو پشت سر میذاشتیم و من از زیبایی های طبیعت بکر که حالا با برف پوشیده شده بود لذت می بردم. بعد از حدود پنج ساعت رانندگی خسته کننده به ویلای زیبای سیاوش رسیدیم ویلایی که روی یه تپه ی صخره ای بود. کنار دریا باد خیلی سردی می وزید دریا طوفانی بود و آب با شدت به صخره های کنار ساحل برخورد می کرد و به اطراف پاشیده می شد. صدای امواج به همراه صدای باد آهنگ دل نشینی رو ایجاد کرده بود. برف و بارون در حال باریدن بودند سریع وسایلمون رو از ماشین خارج کردیم و وارد ویلا شدیم. ویلای بزرگ سیاوش . با وارد شدن به ویلا سیاوش سریع شومینه ی دیواری رو روشن کرد و بعد از یک ساعت سالن ویلا گرم شد. گرمای مطبوعی رو توی تن سرما زدم احساس می کردم. دستام از سرما قرمز شده بود. سیاوش یه مبل دو نفره رو از وسط هال به کنار شومینه کشید و دستمو گرفت و با من کنار شومینه نشستیم. آخ که چه گرمای لذت بخشی بود. سیاوش دستش رو روی شونم گذاشت و منم سرم رو به سینش تکیه دادم. گرمای عشقی که تو وجودم شعله می کشید خیلی لذت بخش تر از گرمای شومینه بود .
سیاوش آروم بوسه ای به موهام زد و منو محکم به خودش فشرد. خیلی استرس داشتم. به سیاوش گفتم:
- اوممم سیاوش؟
- جانم؟
- خب چطور بگم...
- نگران نباش عزیز راحت بخواب کوچولوی من.
خیالم راحت شده بود چقدر خوب بود که خیلی راحت منوا می فهمید و درک می کرد. خیلی خسته بودم از طرفی هم عاشق گرمای آغوشش شده بودم؛ خودمو تو بغلش جمع کردم و آروم چشمام رو بستم. و سیاوش آروم موهای منو نوازش می کرد.
********
بعد از یه دوش آب داغ حس کردم دوباره متولد شدم. سریع لباسام رو پوشیدم و با سشوار موهام رو خشک کردم. و به آشپز خونه رفتم و به همراه سیاوش صبحانه ی مختصری خوردیم. با اینکه مختصر بود اما بهترین صبحانه ی عمرم بود.
سیاوش: خانوم خوشگله نظرت چیه یه سر بریم کنار ساحل؟
- هوم؟ تو این برف بریم کنارساحل؟
- آره مگه چیه ما اومدیم اینجا ماه عسل و تفریح نیومدیم که همیشه تو اتاق بمونیم.
درست می گفت منم خیلی دوست داشتم برم و یه گشتی تو ساحل بزنم. به شدت برف می بارید و یه هفت هشت سانت برفی روی زمین نشسته بود.دلم می خواست با سیاوش اولین آدم برفی مشترکمون رو بسازیم. دیوونه ایم برای خودم.
- باشه موافقم.
بعد از پوشیدن لباس گرم و گذاشتن یه شال گردن گرم و نرم و یه دور گردنم و یه کلاه به همراه سیاوش از خونه خارج شدیم. از روی صخره ای که ویلا روش ساخته شده بود به راحتی می شد دور دست های دریا رو دید البته به علت بارش برف خیلی تار به نظر می رسید انگار که سطح دریا رو مه گرفته باشه. سیاوش اومد و در
- ۳۶.۱k
- ۲۶ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط