نفرت در برابر عشقی که بهت دارم
{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم }}
پارت 51
ا،ت نیم نگاهی بهش انداخت و دوباره نگاهی به طائر ماشينش انداخت و گفت
ا،ت : آره ماشینم پنچر شده الان چطوری برم جلسه
جونگکوک : بیا با ماشين من بریم
نگاهی به جونگکوک انداخت و گفت
ا،ت : نه نمیخوام خودم یه کاریش میکنم
جونگکوک : لجبازی نکن بیا بریم راهمون یکیه
ا،ت : گفتم که نمیخوام عمرن با تو توی یه ماشین برم
جونگکوک با پوزخند که روی لبش نقش بسته بود گفت
جونگکوک : نکنه میترسی
از این حرف جونگکوک عصبانی شد ولی به روی خودش نیاورد و با خونسردی گفت
ا،ت : نه چرا باید ازت بترسم اونی که باید بترسه توی نه من
جونگکوک : اگه راست میگی و نمیترسی سابت کن
اشاره به ماشينش کرد ا،ت با خونسردی کیفش رو از ماشین برداشت و سوار ماشین جونگکوک شد
جونگکوک لبخندی زد و سوار ماشین شد و کتش رو درآورد و حرکت کردن
هیچ حرفی بینشون رد بدل نمیشد جونگکوک درحال رانندگی نیم نگاهی بهش انداخت که سرش توی گوشی بود
و هر ازگاهی خنده های ریزی میکرد ا،ت متوجه نگاهای سنگین جونگکوک شد و درحالی که سرش توی گوشی بود گفت
ا،ت : اگه از نگاه کردن بهم سیر شدی لطفا بس کن دارم اذیت میشم
جونگکوک نگاهش رو ازش گرفت و با جلو اش داد
جونگکوک : حتا اگه من از نگاه کردن بهت خسته بشم تو از چت کردن با اون کسی که دوساعت داری باهاش چت میکنی خسته نمیشی
ا،ت : به شما مربوط نیست که من چیکار میکنیم جلوت رو نگاه کن
جونگکوک پاش روی ترمز ماشین گذاشت و ماشین ایستاد و روی به ا،ت کرد
جونگکوک : دفه آخرت باشه به من دستور میدی
ا،ت : تو هم توی کارام دخالت نکن
جونگکوک نفس عمیقی کشید و نگاهش رو به جلو اش داد و حرکت کردن و اینبار تا وقتی به مقصد شون میرسیدند هیچ حرفی بینشون رد بدل نشد
تا اینکه رسیدن و از ماشین پیاده شدن و وارد مکان جلسه شدن بعد از اتمام جلسه دوباره به سمت ماشین اومد که ا،ت روبه جونگکوک کرد
ا،ت : من گشنمه
جونگکوک : الآن نمیشه اگه راه نیافتیم دیر میشه هوا هم ابری ممکن بارون بباره
ا،ت : برام مهم نیست به ساعت نگاه کردی از وقت ناهار گذشته
جونگکوک : باشه سوار شو جلو تر یه رستوران هست میریم اونجا
بدون هیچ حرفه دیگه سوار ماشین شدن و بعد و به رستوران که توی راه بود رفتن و بعد از خوردن ناهار از رستوران خارج شدن
که بارون شروع به باریدن کرد و جونگکوک رو به ا،ت کرد
جونگکوک : گفتم عجله کن ممکن بارون بباره.........ادامه دارد
پارت 51
ا،ت نیم نگاهی بهش انداخت و دوباره نگاهی به طائر ماشينش انداخت و گفت
ا،ت : آره ماشینم پنچر شده الان چطوری برم جلسه
جونگکوک : بیا با ماشين من بریم
نگاهی به جونگکوک انداخت و گفت
ا،ت : نه نمیخوام خودم یه کاریش میکنم
جونگکوک : لجبازی نکن بیا بریم راهمون یکیه
ا،ت : گفتم که نمیخوام عمرن با تو توی یه ماشین برم
جونگکوک با پوزخند که روی لبش نقش بسته بود گفت
جونگکوک : نکنه میترسی
از این حرف جونگکوک عصبانی شد ولی به روی خودش نیاورد و با خونسردی گفت
ا،ت : نه چرا باید ازت بترسم اونی که باید بترسه توی نه من
جونگکوک : اگه راست میگی و نمیترسی سابت کن
اشاره به ماشينش کرد ا،ت با خونسردی کیفش رو از ماشین برداشت و سوار ماشین جونگکوک شد
جونگکوک لبخندی زد و سوار ماشین شد و کتش رو درآورد و حرکت کردن
هیچ حرفی بینشون رد بدل نمیشد جونگکوک درحال رانندگی نیم نگاهی بهش انداخت که سرش توی گوشی بود
و هر ازگاهی خنده های ریزی میکرد ا،ت متوجه نگاهای سنگین جونگکوک شد و درحالی که سرش توی گوشی بود گفت
ا،ت : اگه از نگاه کردن بهم سیر شدی لطفا بس کن دارم اذیت میشم
جونگکوک نگاهش رو ازش گرفت و با جلو اش داد
جونگکوک : حتا اگه من از نگاه کردن بهت خسته بشم تو از چت کردن با اون کسی که دوساعت داری باهاش چت میکنی خسته نمیشی
ا،ت : به شما مربوط نیست که من چیکار میکنیم جلوت رو نگاه کن
جونگکوک پاش روی ترمز ماشین گذاشت و ماشین ایستاد و روی به ا،ت کرد
جونگکوک : دفه آخرت باشه به من دستور میدی
ا،ت : تو هم توی کارام دخالت نکن
جونگکوک نفس عمیقی کشید و نگاهش رو به جلو اش داد و حرکت کردن و اینبار تا وقتی به مقصد شون میرسیدند هیچ حرفی بینشون رد بدل نشد
تا اینکه رسیدن و از ماشین پیاده شدن و وارد مکان جلسه شدن بعد از اتمام جلسه دوباره به سمت ماشین اومد که ا،ت روبه جونگکوک کرد
ا،ت : من گشنمه
جونگکوک : الآن نمیشه اگه راه نیافتیم دیر میشه هوا هم ابری ممکن بارون بباره
ا،ت : برام مهم نیست به ساعت نگاه کردی از وقت ناهار گذشته
جونگکوک : باشه سوار شو جلو تر یه رستوران هست میریم اونجا
بدون هیچ حرفه دیگه سوار ماشین شدن و بعد و به رستوران که توی راه بود رفتن و بعد از خوردن ناهار از رستوران خارج شدن
که بارون شروع به باریدن کرد و جونگکوک رو به ا،ت کرد
جونگکوک : گفتم عجله کن ممکن بارون بباره.........ادامه دارد
- ۱۴.۱k
- ۲۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط