از همون روز اول

از همون روز اول♥💜
#پارت

#نیکا

همه اماده شدیمو رفتیم تو ماشین دیانا..

دیانا: اهههه دیر شدددددد😐💔

نیکا :😐💔

با سرعت رفتیم دم در دانشگاه ک یک ماشین دیویست شیش البالویی جلومونو گرفته بودد

عصبانی شدمو

پشت سر هم بوق میزدم

ک یک پسری شیشه رو داد پایین رو ب من گف

ارسلان: چخبرته؟؟؟؟؟؟

دیانا: ماشینتو بردار از اینجاا

ارسلان: اگه برندارم؟؟؟؟؟

دیانا: عههه برنمیداری؟؟؟


ک پسری ک صندلی عقب نشسته بود شیشه رو داد پایین یک نگاه ب ما انداخت
دیدگاه ها (۱)

از همون روز اول💜♥#پارت.۳#دیانالعورضا: چخبره؟؟دیانا: اقا پسر ...

از همون روز اول💜♥#پارت.۳#دیانادیانا: 😐😐پانیذ: دیر شد مسخره ب...

از همون روز اول💜:-) #پارت.۱#نیکاصبح با صدای گوشیم بلند شدم و...

#متینیکایی_همیشگی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط