آدمها ناگهان از خودشان فاصله میگیرند

آدم‌ها ناگهان از خودشان فاصله می‌‌گیرند ...

یک روز قطعه‌ای از وجودِ آنها برای همیشه ...

از کالبدِ خسته‌شان جدا می‌‌شود ...

یک روز ناباورانه پی‌ میبرند که احساس شان ...

جایی‌ فرسنگ‌ها دور از خانه ...

چون سایه‌ای هزار ساله، دیوانه وار ...

کوچه‌های غربت را ‌پرسه می‌‌زند ...

یک روز نیاز به خداحافظی ...

چنان اشتیاق به بودن و ماندن را ...

به انجماد می‌‌کشاند ...

که حتی قلبِ به گور خفتگانِ خاموش ...

از ‌وهمِ این فراموشی عظیم ...

در تاریکی‌ِ سرد خود می گرید ...

به راستی آغوشِ عشق ...

برای هیچ یک از ما جایی‌ نداشت ؟
دیدگاه ها (۱)

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﭼﯿﺴﺖ ؟؟؟ ﺍﮔــﺮ ﺯﻧﺪﮔــﯽ ... ﺷﮑﺴﺘﻦ ﺳﮑﻮتـــــ ﺍﺳتـــــ ...

حـال کـودکـے را دارم ...... کـه بـادکنکش را بــاد بـرده ......

دلم که می گیرد کودک میشوم ... کفشهایم میشود تا به تا ... آ...

ﺍﺳﮑﺎﺭﻟﺖ : ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺁﺩﻣﯽ ﻧﺒﻮﺩﻡ ... ﮐﻪ ﻗﻄﻌﺎﺕ ﺷﮑﺴﺘﻪ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط