تنها با تو پارت ۱۰( آخر)

تنها با و پارت ۱۰ ( اخر)
مدام دسته گلی که اماده کرده بود رو دست به دست میکرد
کلافه ذوی مبل کوچیکه گوشه اتاقک نشست و گل رو جلوی بینیش گرفت
دم عمیقی گرفت و باز دمش رو،رو به سقف رها کرد
با تقه ای که به در خودر بلند شد و دسته گل رو پشت سرش پنهان کرد
هانا با لبخند وا د شد
یه لباسبلند سفی  و ابی باکفشای سفید برای فصل بهار که تازه از راه رسیده بود مناسب بود!
لبخندیزد و گفت!
+لباست خیلی قشنگه!
=اوه..ممنونم
جین عسطه کوچیکی کرد که باعث شد هانا نگران بشه!!
=باز سرما خوردی؟
چند بار بگم مراقب باش؟!؟!؟
جین لبخندی زد و هانا رو در اغوش گرفت
و چشماشو بست
+ دلم میخاد فریاد بکشم و بگم که عاشقتممممم
بگم میخام تا اخر عمرم لبخندت رو ببینم
هر روز  با صدات از خواب بیدار شم و با بوی موهات بخوابم
من واقعا عاشقتم!
=خب....منم ...منم دوست دارم!!!
تازه متوجه شد حرفایی مه تو ذهنش میزده رو به زبون اورده و تمام نقشه هاش نابودشده!
سریع از دختر جدا شد و به چشمای کهکشانیش خیره شد
+یک روز.....
فقط یک رو مونده تا ۱۸ سالم بشه
وکیلم میاد دنبالم و تموم ارث خوانوادگیم مال من میشه!
بعدم تو رو میبرم پیش خودم!
زندگی که تو رویاهات بوده رو برات میسازم
میشی ملکه خونم!
و خانم خودم!!!
دختر خندید و دست پسر رو گرفت
=  فکر نکنم سرپرستی یه بچه ۱۶_۱۷سالرو به یه پسر ۱۸ ساله بدند!
+قبلا با وکیلم حرف زدم اون تنها زندگی میکنه ادم خیلس خوب و مهربونیه تصمیم داره سر پرستی تو رو بگیره!
امروز میاد دنبالت
هانا با لخند دستاشو دوی جین حلقه کرد سرش رو روی سینش گزاشت
=ممنونم!😇
+این ....برای توعه!
دسته گل رو به طرف هانا گرفت و لبخند زد
=وای...ممنون
خیلی قشنگه!!!
+خواهش
بریم؟
الان اقای مین میاد!
=اقای من وکیلته؟
+اره
=باش بریم!
.
.
.
.
.
.
.
.
.€هانا!!!
کجایی تو د۸تر یه نفر اومده  تا سرپرستیت رو قبول کنه
تو اون اتاقه برو باهاش اشنا شو...
هانا به طرف اتاق رفت
اروم در زد و وارد شد
=سلام
_سلام عزیزم
من مین هستم
مین جویونگ
=خوشبختم
_اقا باهاتون حرف زدند؟
=بله!
_خب پس یه عروسی هم افتادیم😂
=😊😊
_خیلی خب برو اماده شو باهم میریم خونه اقا
فردا هم ایشون میاند خونه!
=بله چشم!
.
..
.
.
.
.
.
.
€واقعا میخای بری؟
=بله مرد خیلی خوبی بود!
€باشه پس برو یه دوش بگیر من وسایلتو جم میکنم
=ممنون خانم ویلسون!
..
.
...
.
.
.
.
.
.
.
.
خولشو دورش پیچید و از اگحمام بیرون اومد
جین رودید که به دیوار تکیه داده و داره با دستاش بازی میکه
=اینجا چیکار میکنی؟؟؟
اینجا حمام دختراست!
جین با شنیدن صداش سرش رو بلند کرد و به طرفت اومد
با دستش هانا رو بازم داخل حمام کشید
و درو بست
از کمر بلندش کرد و روی سکو بلند حمام نشون حالا هم قد شده بودند
+با اقای مین حرف زدی؟
دختر که بخاطر لخت بودنش و فاصله کمش با جین خجالت میکشید  چنگی به حولش زد و هوم ارومی گفت و سرش رو پاین انداخت
جین مسیر نگاه د۸ترو کرفت و به پاهای هانا رسید
پاهای بلند و سفیدش خود نمایی میکرد اب دهنشو قورت داد و سر دخترو بالا گرفت
نگاهی به چشمام انداخت و لباش و محکم رو لبای هانا کوبید
بوسه های پشت سر هم میزاشت و توجهی به هانا که شکه شده به چشمای بستش نگاه میکرد نداشت.
بعد چند لحظه ازش جدا شد و بهش خیره شد
+مزه بهشت میدن!
دختر از خجالت گونهاش سرخ شدن و دو باره سرش رو پایین انداخت
جین بازم سرش رو بالا اورد و با خنده گفت
+باید عادت کنی خانومی از این به بعد همش همینه!
هانا با خجالت مشتی به بازوش زد و بهش خیره شد
اونم از این بوسه راضی بود
لبخندپر رنگی زد و دستاشو دور گردن جین انداخت و بوسه اروم روی لبای جین زد
=این زندگی قشنگه!....ولی تنها با تو!
+و همین طور تو!
اینم از این فیک
امید وارم خوشت‌ن اومده باشه🙂❤
دیدگاه ها (۱۲)

هَن پارت ۱۴

فقط یکبار دیگر p29

تنها با تو

فقط یکباره دیگر p28

زود قضاوت نکن 2

I belong to youP:2همه چی داشت خوب پیش می‌رفت تا اینکه جین دخ...

پارت دهم | رمان فرزند آتشسه هفته بعد از عروسیِ مخفیانه‌ی جون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط