P

P40
ا.ت ویو
با زده شدن در اتاقمان از هم جدا شدیم یونگی از سرویس بیرون رفت تا در را باز کند من هم آبی به سر و رویم زدم ...
یونگی ویو
در اتاق را باز کردم و با دیدن افرادم چهره سردم دوباره شکل گرفت گفتم: چیه ؟
؟:قربان مافیای روس غرب درخواست دوئل داده....
یونگی اخمی کرد و گفت: من که در کرده بودم با چه جرعتی؟
؟:دستور چیه قربان ؟
یونگی آمد چیزی بگه که صدای آروم ا.ت مانع شد
ا.ت از سرویس آمد و یونگی در را بیشتر بست تا ا.ت معلوم نشود ( یقیه پیراهنش باز بود) آروم نگاهی به دخترک کرد که ا.ت آروم گفت : کیه چیزی شده ؟
یونگی نگاهی بهش انداخت و گفت نه ! برگشت و روبه آن فرد با لحنی سرد گفت: بهش رسیدگی میکنم!الآنم برو به خدمتکارا بگو میز صبحانه را بچینند خانم حالشون خوب نیست باید غذا بخوره و تا یک ربع دیگه بگو ارباب گفته کسیو تو خونه نبینه همه خدمتکار تا دوروز دیگه میتونن برن مرخصی ! این را گفت و در را پشت سرش بست
ا.ت جلوی آینه بود و آروم موهاشو مرتب میکرد یونگی به دیوار تکیه داد و ناخواسته به دخترک خیره شد و گوشه لبش کمی به لبخند کشیده شد !عجیب بود !مافیای سردی که کسی تا به حال ذره ای از لبخند او را هم ندیده بود الان آنقدر مهربان و دلسوز بود در برابر این دختر ؟
چندین ساعت بعد،ساعت ۴بعد از ظهر است دخترک استرسی داشت مطلبی رو در گوگل بالا پایین میکرد و بیشتر ترسید تا خوشحال بشه !نکنه.....
همینجوری گشت گشت تا تقریبا مطمئن شد ،گوشیشو اونور پرت کرد و آروم چشماشو رو هم گذاشتم که صدای باز شدن در رو شنید و چشمان زیباتر از ماهش باز شدن به یونگی که از ظاهرش معلوم بود خیلی عصبیه نگاه کرد که سمت بار خانه می‌رود و بطری ویسکی را سر می‌کشد ،بلند شدم و سمتش رفتم و آروم سعی کردم بطریو ازش بگیرم که بار اول آروم هشدار داد: نکن حوصله ندارم!
اما بار دوم سرد تر بود...
بار سوم نگاهش کردم و گفتم: خوب چته ؟چرا تموم بد اخلاقیات برای منه؟تمومش کن دیگه ؟معلوم نیست با کی میری با کی میای
یونگی آروم گفت : خفه شو...
ا.ت: نه بزار بگم چرا بوی عطر زنونه میدی؟باشه ازدواجمون اجباری بوده ولی یذرع شرف داشته ب..... ناگهان بطری را به زمین پرت کرد که هزار تیکه شد من را بین خودش و دیوار گیر انداخت و گفت: گفتم خفه شو !
ا.ت ترسیده نگاهش کرد ....فاصله زیادی نداشتن ......
یونگی آروم گفت: لعنتی منو عصبی نکن میزنم یه بلایی سرت میارم بعدشم عین سگ پشیمون میشم ....
ا.ت فقط نگاهش کرد که یونگی چانه اش را گرفت و گفت : آنقدر یچیزیو ازم مخفی نکن !
ا.ت رنگش پرید با لکنت گفت: م..مخفی...ی نکردم
یونگی نگاهی به لباش کرد و گفت : بلاخره که میفهمم .....
دیدگاه ها (۰)

P41ا.ت ویوعصبی نگاهم کرد که کمی لرزیدم ....با زنگ خوردن گوشی...

P42ا.ت ویو الان دوروزه یونگی خونه نمیاد بهشم که رنگ میزنم می...

P39صبح یونگی ویوآروم از درد کتفم چشمامو باز کردم و صورتم کمی...

P38یونگی ویونگاهی بی جان به صورت رنگ پریده و مریضش کردم و تک...

"سرنوشت "p,36...۱۰ مین بعد ....ا/ت : بریم تو ؟ سرده....کوک :...

شوهر دو روزه. پارت۷۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط