بازمانده

بازمانده
پارت ۱۱

تهیونگ ویو
چشمان خسته‌م رو باز کردم، سرم رو بالا آوردم و چهار طرفم رو دید زدم.
همه آروم خوابيده بودند، صدا‌های از بیرون ميومد کنجکاو شدم، از روی کاناپه بلند شدم و با قدم‌های آهسته به سمت پنجره رفتم، پرده‌های کشیده رو پس زدم، که چشمم به هیولا‌های مزاحم خورد، داشتن خود‌شون رو به ماشین می‌کوبیدند، انگار چیزی دیده باشن....انگار چیزی دیده باشن!
حرفم تو دهنم خشک شد، یعنی کسی اون‌توست!
چوب‌بیس‌بال یوری که دورش سیم‌پیچیده بود و میخ‌های کوچکی اطرافش بود رو با چاقو برداشتم و آروم از خونه خارج شدم، چون فقط دوتا بودن می‌تونستم راحت از پس‌شون بربیام، نزدیک شدم بهشون که متوجه شدن، قبل از حمله اونا به‌شون حمله کردم و با چوب به شقیقه‌ش زدم چوب تو صورتش فرو رفت و اجزائی صورتش رو بهم ریخت چون با ضربه که خورده بود چند قدم‌ عقب رفته بود از فرصت استفاده کردم و هیولا‌ دومی رو نیز خلاص کردم...زمین نشستم و چاقو رو از وسط پیشونیش بیرون آوردم و دوباره بلند شدم، نزدیک ماشین شدم که چشمم به گربه کوچولویی تو ماشین خورد چجوری رفته بود اون تو!
قفل در ماشین رو باز کردم که گربه به صندلی راننده چسبید اونم ترسيده بود، آروم سرم رو تو ماشین بُردم و دستم رو سمت گربه دراز کردم تا بیتونم آرومش کنم و اون حس امنیت ازبین رفته رو بهش برگردوندم، که ناگهان خیز برداشت و با اون پنجه های کوچکش خراش رو دستم انداخت و از ماشین بیرون شد، دنبالش سرم رو بیرون آوردم ولی اون رفته بود.
به خون که از زخمم بالا زده بود نگاهی انداختم و بعد از قفل کردن در ماشین به خونه برگشتم‌.
یوری:کجا بودی!
صداش نگران بودنش رو نشون میداد، با شنیدن صداش درو قفل کردم و به انتهای راهرو نگاه کردم، روی پله اولی نشسته بود، صورتش به حالت عادی برگشته بود و انگار حالش بهتر بود.
تهیونگ:حیاط...
وسط حرفم پرید و دوباره گفت:اونم به تنهایی اصلا میدونی اون بیرون چقدر خطرناکه!....
مکث کرد و قبل اینکه بیتونم از خود دفاع کنم گفت:اوه نه جناب عالی فرمانده‌ست کارش تو کُشت و کشتار خوبه ترس چیه، عجب فکرایی میکنم.
بلند شد و قدمی به جلو گذاشت انگشتش رو سمتم گرفت و انگار میخواست دوباره چیزی بگه که منصرف شد و به هال برگشت، نمیدونم چرا ولی این عصبی بودنش منو بیشتر مجذوب خودش می‌کرد.
وارد هال شدم کوک‌هم بیدار شده بود و داشت کش‌وقوسی به خود میداد ولی مین‌جی خواب بود.
از تو سبد که گوشه هال مونده بود باندی پیدا کردم، روی کاناپه نشستم و بی‌توجه با صورت‌های سؤالی‌شون مشغول بستن باند دوری دستم شدم، دیری نگذشت که کوک گفت:دستت! کجا بودی چی اتفاقی افتاده؟

غلط املایی بود معذرت 💙
دیدگاه ها (۷)

بازمانده ادامه پارت ۱۱با نگرانی گفت و کنارم نشست، و باند پیچ...

بازمانده ادامه پارت ۱۱تقریبا بیشتری از ضروریات‌های‌مون تکمیل...

بازمانده ادامه پارت ۱۰مین‌جی با قدم های کوچکش دنبالم میومد و...

بازمانده ادامه پارت ۱۰کف دستشویی با لکه‌های خون خشکیده پوشون...

آن سوی آینه P35در رو باز کردیم که یهو جونگ کوک افتاد (ویو ا....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط