پارت ۸۱

وقتی ات پانسمانش تموم شد، با همون تیشرت نشست تو ماشین. جونگ‌سو قبل از رفتن از مامانش پرسید: «تم جشن چیه؟»
مامانش جواب داد: «سفید.»

وقتی تهیونگ جونگ‌کوک و ات رو پیاده کرد، ات لنگ می‌زد ولی اهمیتی نمی‌داد. جونگ‌کوک آروم گفت: «همونجا وایسا.»
بعد از پنج ثانیه، جونگ‌سو و تهیونگ رفتن. جونگ‌کوک نگاه کرد به ات که چطور سعی می‌کنه خودش رو کنترل کنه، لبخندی زد و بدون حرف اضافه، دستش رو گرفت و بغلش کرد. ات هیچ مقاومتی نکرد، فقط سرش رو روی شونه جونگ‌کوک گذاشت و نفس عمیقی کشید.

وقتی رسیدن خونه، جونگ‌کوک به آرامی ات رو روی تخت گذاشت، خودش هم لباساش رو عوض کرد و کنار ات دراز کشید. ات هنوز نیمه‌خواب بود و با صدای آرام گفت: «یکی عمدی زد به موتورم…»
جونگ‌کوک، بدون اینکه چیزی بگه، سرش رو نزدیک ات آورد و با آرامش جواب داد: «موافقم… ولی الان پیش منی، همه چی آرومه.» بعد دستش رو دور کمر ات حلقه کرد و آروم فشار داد تا احساس امنیت بیشتری بده.

ات کم‌کم چشم‌هاش سنگین شد و سرش به سینه جونگ‌کوک چسبید. جونگ‌کوک با نگاهش ات رو بررسی می‌کرد، مطمئن می‌شد زخم‌هاش اذیتش نمی‌کنه، و بعد آرام نفس کشید و گفت: «حالا بخواب، کسی بهت آسیبی نمی‌رسونه.»
ات سرش رو کمی تکان داد و با لحن خواب‌آلود و آرام گفت: «ممنون…» و به سرعت خوابش برد، در حالی که جونگ‌کوک همچنان دستش دورش بود و او رو محکم‌تر در آغوش گرفته بود تا مطمئن بشه هیچ چیزی نمی‌تونه اذیتش کنه.
دیدگاه ها (۱۸)

پارت ۸۲

پارت ۸۳

پارت ۸۰

پارت ۷۹

هنرمند کوچولوی من

رمان عشق و نفرت جنبه ندارید لطفاً نخونیدپارت۸ویو ات : ما رفت...

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط