باران بزند چتر و من و یار خوش است

‍ باران بزند چتر و من و یار خوش است
شب تا سحرش پیاده بسیار خوش است
سرتاسرِ تن زخمِ کَسان ، نیست ملال
درمانِ بلا با لبِ دلدار خوش است
شانه در شانه و دیوانه و خیس
آغوشِ خفا در شب و بیدار خوش است
مخلوق ِ خدا بیخبر از بازیِ عشق
خوابند و من و دلبرِ هشیار خوش است
موهایِ تَرَش به هر طرف رقص کنان
در زلف و کمندِ او گرفتار خوش است
دور از همه و چشمِ پلیدانِ حسود
دل بازیِ ما بدورِ اَغیار خوش است
در وصفِ من و حالِ چنین شاعر نیست
باران و من و یارِ وفادار خوش است
دیدگاه ها (۳)

تا لحظه ی مرگ چشم من منتظر استآرامش قلب عاشقم در سفر استدل ب...

‌ ‌ ‏بــــاز ایــــن دل دیــــوانــــه عــــاشــــق شــــده ...

دوباره پاییز اومد و خش خشِ برگا زیرِ پاتو بگو صدای پات،تو کو...

چقدر دورم از آن سالها که فاصله ام فقط میان من و تو کمی پریدن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط