من مردی را میشناسم

من مردی را می‎شناسم
که تمام ِ دو راهی‎های ِ مرا
ترمز می‎زند...

و آیینه‎اش را تنظیم می‎کند
درست رویِ لبخند ِ من...


سبز که می‎شود
تمامِ قرمزها را
رد می‎کند....


اما هنوز هم باور ندارد

من
از آنچه در آیینه می‎بیند
به او نزدیک‎ترم!...
دیدگاه ها (۲)

ﯾﮏ ﻭﻗﺘﯽ؛...ﺑﺪﻓﻬﻤﯽ ﻫﺎ ﺁﺯﺍﺭﻡ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ!ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯽ ﺷﺪﻡ؛ ﺍﺯ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻫﺎ...

این منصفانه نیست،من پیر شده باشمو تو در خیالمدرست مثل روزی ک...

آغوشــــم،چشم هــــایمبوسه هــــایم،نفسهــاے زنـــــانه ام ر...

تنهایی شرف دارد به تن هایی ک روحشان با دیگریست

لطفا به بندِ اولِ سبابه ات بگو کمی حوصله اش بیشتر شود تا حضو...

درخواستی

چپتر ۵ _ نقشهاوایل دانشگاه، لیندا خودش را مثل یک سایه نگه می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط