رها نمیشوم از این هجوم خمیازه

.
رها نمی‌شوم از این هجومِ خمیازه
محیطِ خستگیِ من ندارد اندازه

چنان به غصه اسیرم که چشمِ خونریزم
شده‌ست بینِ به‌خون‌خفتگان پُرآوازه

به دورِ شهرِ دلِ من حصار و دیوار است
جدا نمی‌شود از هم دو دربِ دروازه

مرا همیشه و هرجا ورق‌ورق کردند
کتابِ زندگی من نداشت شیرازه

پُر از مِه‌ام، پُر از ابرم، پُر از برودتِ محض
هوای حوصله اصلاً نمی‌شود تازه...

#وحید_اشجع
دیدگاه ها (۱)

.حاصل سودای این بازار، دائم سود نیستسر مپیچ از خطّ او؛ هیچ آ...

.سوزم همه‌دم، گرمیِ بازار من این استمن آتشم آتش، چه کنم؟ کار...

.غمگین نشو که سنگ، مرامش شکستن استآیینه نیز ترسِ مدامش شکستن...

#طنز_کاریکاتور

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط