رمانعشق
رمان:عشق🖤🩸
پارت:۱۱🖤🩸
م.ا/ت:تا الان کجا بودی؟
ا/ت:با داداش تهیونگ رفتیم رستوران
م.ا/ت:ا/ت تازه خواهرش مرده..فکر نمیکنی اگر مردم تو رو با تهیونگ ببینن چی میشه؟
ا/ت:مامان هیچی نمیشه،چون مردم میدونن ۱٠ سال فاصله سنی داریم،چون مردم میدونن اینا از ۱۴ سالگی عاشق هم بودن،تهیونگ نمیتونه عاشق من بشه
م.ا/ت:خیله خب..اما پیشنهاد میکنم زیاد نزدیکش نشو..راستی من میدونم دیر وقته اما میرم جایی زود برمیگردم
ا/ت:باشه..مراقب خودت باش،بای
م.ا/ت:(کتش رو برمیداره با ا/ت خداحافظی میکنه میره)
ویو تهیونگ
داشتم به خونه میرفتم،یهو خیلی عجیب ی مرد مست اومد جلو ماشین و زدم بهش،از ماشیو پیاده شدم،رفتم جلو که ببینم کیه،سعی کردم بهوشش بیارم،اما نشد،بردمش بیمارستان،وقتی رسیدیم چون بیمارستان نور داشت دیدم بله این اقا جیهوپه،بردنش اتاق عمل بعد یک ساعت که عمل تموم شد و جیهوپ بهوش اومد اجازه دادن باهاش حرف بزنم،رفتم ملاقاتش
ویو ا/ت
داشتم سعی میکردم بخوابم،اما فکر تهیونگ از سرم بیرون نمیومد،اعصابم داشت خورد میشد،یهو یکی در زد،رفتم در رو بازکردم،با صورت کسی که شبیه هیولا ها شده بود روبهرو شدم
ا/ت:جیغغغغغغغغ(در رو داره سعی میکنه ببنده)
لیا:منم،این در رو باز کن(داره سعی میکنه در رو باز کنه)
ا/ت:تو کی هستی؟
لیا:منم لیا
ا/ت:(در رو باز میکنه)
لیا:(کلی سرفه میکنه،میاد داخل)
ویو تهیونگ
(داره جیهوپ رو خفه میکنه)
جیهوپ:(با مشت میزنه توی دماغ تهیونگ)
تهیونگ:(دماغش که خونی شده رو میگیره)
جیهوپ:(سرفه)خیلی وقته از اون موضوع میگذره،تمومش کن
تهیونگ:تو قلب لیا رو شکوندی،کیم لیا،تازه بعد اون سعی کردی مخ خواهر زنم رو بزنی؟
جیهوپ:من نمیخوام مخ ا/ت رو بزنم،اصلا نمیدونستم ا/ت خواهر زنته
تهیونگ:(دوباره خفش میکنه)
جیهوپ:(یهو ی چاقو از جیبش در میاره میزنه توی شکم تهیونگ)
ادامه دارد...
پارت:۱۱🖤🩸
م.ا/ت:تا الان کجا بودی؟
ا/ت:با داداش تهیونگ رفتیم رستوران
م.ا/ت:ا/ت تازه خواهرش مرده..فکر نمیکنی اگر مردم تو رو با تهیونگ ببینن چی میشه؟
ا/ت:مامان هیچی نمیشه،چون مردم میدونن ۱٠ سال فاصله سنی داریم،چون مردم میدونن اینا از ۱۴ سالگی عاشق هم بودن،تهیونگ نمیتونه عاشق من بشه
م.ا/ت:خیله خب..اما پیشنهاد میکنم زیاد نزدیکش نشو..راستی من میدونم دیر وقته اما میرم جایی زود برمیگردم
ا/ت:باشه..مراقب خودت باش،بای
م.ا/ت:(کتش رو برمیداره با ا/ت خداحافظی میکنه میره)
ویو تهیونگ
داشتم به خونه میرفتم،یهو خیلی عجیب ی مرد مست اومد جلو ماشین و زدم بهش،از ماشیو پیاده شدم،رفتم جلو که ببینم کیه،سعی کردم بهوشش بیارم،اما نشد،بردمش بیمارستان،وقتی رسیدیم چون بیمارستان نور داشت دیدم بله این اقا جیهوپه،بردنش اتاق عمل بعد یک ساعت که عمل تموم شد و جیهوپ بهوش اومد اجازه دادن باهاش حرف بزنم،رفتم ملاقاتش
ویو ا/ت
داشتم سعی میکردم بخوابم،اما فکر تهیونگ از سرم بیرون نمیومد،اعصابم داشت خورد میشد،یهو یکی در زد،رفتم در رو بازکردم،با صورت کسی که شبیه هیولا ها شده بود روبهرو شدم
ا/ت:جیغغغغغغغغ(در رو داره سعی میکنه ببنده)
لیا:منم،این در رو باز کن(داره سعی میکنه در رو باز کنه)
ا/ت:تو کی هستی؟
لیا:منم لیا
ا/ت:(در رو باز میکنه)
لیا:(کلی سرفه میکنه،میاد داخل)
ویو تهیونگ
(داره جیهوپ رو خفه میکنه)
جیهوپ:(با مشت میزنه توی دماغ تهیونگ)
تهیونگ:(دماغش که خونی شده رو میگیره)
جیهوپ:(سرفه)خیلی وقته از اون موضوع میگذره،تمومش کن
تهیونگ:تو قلب لیا رو شکوندی،کیم لیا،تازه بعد اون سعی کردی مخ خواهر زنم رو بزنی؟
جیهوپ:من نمیخوام مخ ا/ت رو بزنم،اصلا نمیدونستم ا/ت خواهر زنته
تهیونگ:(دوباره خفش میکنه)
جیهوپ:(یهو ی چاقو از جیبش در میاره میزنه توی شکم تهیونگ)
ادامه دارد...
- ۴.۷k
- ۰۲ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط