p

p2

حالا دیگه یه دهه گذشته بود..فقط ۳ نفر از اون تعداد آدما باقی مونده بودن
بیشترشون مرده بودن..اما یه سری هم بودن که ول کرده بودن و رفته بودن..البته..جئون جونگ کوک باهوش هرگز اونا رو اونجوری رها نمی‌کرد که جاشو لو بدن...حافظشونو پاک میکرد..اما هنوز هیچکس نمیدونه چجوری
فقط ۳ نفر مونده بودنو حالا پایان آموزش ها بود

جی‌کی:خب..منزجر کنندست که فقط ۳ نفر موندن..اما بابت این بهتون تبریک میگم و بهتون افتخار میکنم..۱۰ سال گذشته..شما..حالا دستیار های منید...آموزش هاتون تموم شده..اما یه بخش مهمی هست که قبلش باید انجام بدین...بعدش..یکی از شماهارو به عنوان جانشین انتخاب میکنم..حتما خیلی براتون مهم بوده که تا اینجا دووم اوردین
خسته نباشید..

هیچکس تاحالا تو این ۳۰ سال لبخندش ندیده بود..اما حالا داشت لبخند میزد..انگار خوشحال بود..شایدم برعکس..به هرحال..اون کسی نبود که احساساتشو بروز بده.. این خیلی عجیب بود

جی‌کی:فعلا تو استراحتید
چون وارد لول بالاتر شدید هر کدوم یک اتاق جداگونه دارین..فعلا تو این خونه زندگی میکنید
یه مدتی استراحت کنید..ولی حواسم بهتون هست...
به علاوه..اگر الان کسی میخواد ول کنه بره همین الان بگه

کسی حرفی نزد..پس ادامه داد:خوبه..آزادید.. برید

همه داشتن میرفتن که کسی رو خطاب قرار داد:هوانگ مینوسو

برگشت و نگاهش کرد..:بله قربان؟

جی‌کی:بیا اتاقم

_:بله؟

چشم غره ای رفت و به سمت اتاقش حرکت کرد..اونم پشت سرش لنگ لنگان حرکت میکرد
وقتی به اتاق رسیدن گفت:بشین رو تخت..

مینوسو:بله؟

جی‌کی:گقتم بشین رو تخت

از دستورش پیروی کرد..اونم جلوش زانو زد
کفششو در اورد و پچ پاشو چک کرد..کمی تکون داد که اخش در اومد:اینجا درد داره؟

مینوسو:بله
جی‌کی:ازکی؟
مینوسو:حدودا یک هفته پیش
جی‌کی:پس چرا چیزی نگفتی؟

اون آدمی نبود که به کسی اهمیت بده..اما انگار حالا واقعا نگران بود

مینوسو:ببخشید..راستش..همه خیلی درگیر بودن..منم وقتشو نداشتم که درد رو حس کنم

پاشو باند پیچی کرد و گفت:یه چند روز استراحت کن و زیاد راه نرو
مینوسو:بله..ولی
جی‌کی:ولی چی؟
مینوسو:چرا براتون مهمه؟😅
جی‌کی:یکی از شما ۳ نفر قراره جانشینم باشه..باید مراقبتون باشم تا اون موقع سالم بمونید
مینوسو:اها..با اجازتون

از اتاق رفت بیرون..خیلی خسته بود..اتاقش آماده بود پس رفت و بعد از گرفتن یه دوش ۲۰ دقیقه‌ای خوابید








سلااااممممم چطورید؟
چه می‌کنید با امتحانا؟😂
ببخشید دیر به دیر پارت میزارم..خیلی درگیرم به خاطر دستم😅هی میرم بیمارستان میام
سعی میکنم بیشتر پارت بزارم
دیدگاه ها (۳)

P3*فردای اون روزجی‌کی:خب..آماده اید؟همه:بله قربان!جی‌کی:همون...

P4روز ها گذشت و گذشت..مینسو غمگین بود..امیلیا دیگه هیچوقت او...

p1کلاس تبدیل به مافیا..هه..مشخص بود که یه دروغ محض بود..اما ...

سلاااااممممممچطورید؟امروز چه روزیه؟دخترای قشنگم روز همتون مب...

ادامه پارت قبل صاف ایستاد و لیوان رو از جونگ کوک گرفت بعد از...

بیب من برمیگردمپارت: 79+ مادر جون من میرم اتاق مهمان یکم است...

نام فیک: عشق مخفیPart: 54ویو جیمین*بعد از چند دقیقه نفسش جا ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط