کسی باور نخواهد کرد

کسی باور نخواهد کرد
اما من به چشم خويش می‌بينم
که #مرد ی پيش چشم خلق بی‌فریاد می‌میرد

نه بيمار است
نه بردار است
نه در قـلبش فرو تابيده شمشيری
نه تـا پـر در ميـان سینه‌اش تيری

کسی را نيست بر اين مرگ بی‌فریاد تدبيری

لبش خندان و دستش گرم
نگاهش شاد
تو پنداری که دارد خاطری از هر چه غم آزاد

اما من
به چشم خويش می‌بينم
به آن تندی که آتش می‌دواند شعله در نيزار
به آن تلخی که می‌سوزد تن آيينه در زنگار
دارد از درون خويش می‌پوسد

بسان قلعه‌ای فرسوده کز طاق و رواقش خشت می‌بارد
فرو می‌ریزد از هم
در سکوت مرگ بی فرياد

چنين مرگی که دارد ياد؟

کسی آيا نشان از آن تواند داد؟
نمی‌دانم
که اين پيچيده با سرسام اين آوار
چه می‌بيند درين جان‌های تنگ و تار
چه می‌بيند درين دل‌های ناهموار
چه می‌بیند درين شب‌های وحشت بار
نمی‌دانم...

بـبينيـدش!
لبش خندان و دستش گرم
نگاهش شاد
نمی‌بیند کسی اما ملالش را

چو شمع تندسوز اشک تا گردن زوالش را
فرو پژمردن باغ دلاويز خيالش را
صدای خشک سر بر خاک سودن‌های بالش را

کسی باور نخواهد کرد...
دیدگاه ها (۹)

عشق کنج پیاده‌رو افتاد

گاو موجود نیمه خوشبختی ست

گل شکفته خداحافظ...

بیا #گناه ندارد به هم نگاه کنیمو تازه داشته باشد بیا گناه کن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط