رمان پسر دایی من
🎀🧸رمان پسر دایی من🎀🧸
Part35
#هامون وفتی رومو برگردوندم دیدم نفس نیست
نف....نفس
کخ دیدم به نفر بهم زنگ زد
بله
به به سلام آقای استاد پاسال دوست امسال آشنا
تو کی
منو یعنی نمیشناسی خانم کوچولو دسته منه
چیی امی...امیر تویی
آفرین خوب شناختی
با دندون قروچه گفتم
نفس دست تو چیکار میکنه
یادته گفتم التماس میکنی الان اونموقعست
چی میخوایی
نفسو میخوام که پیشه منه
عوضی
الو الو
آه لعنتی
باید با عمو حرف بزنم
#نفس
چشمامو باز کردم که دیدم تو اتاق خیلی کثیف هستم
رفتم سمت در و مشت زدم به درو و گفتم
کمک کی اونجاست کسی اینجا نیشت کمک
یهو در باز شد با کسی که دیدم شوکه شدم
با بهت گفتم
ام...امی...امیر
بانیشخند گفت
جان
تو اینجا چیکار میکنی
اومم پیش عشقتی دیگه
بانفرت گفتم ازت متنفرم
بزار برم
باخنده گفت
Part35
#هامون وفتی رومو برگردوندم دیدم نفس نیست
نف....نفس
کخ دیدم به نفر بهم زنگ زد
بله
به به سلام آقای استاد پاسال دوست امسال آشنا
تو کی
منو یعنی نمیشناسی خانم کوچولو دسته منه
چیی امی...امیر تویی
آفرین خوب شناختی
با دندون قروچه گفتم
نفس دست تو چیکار میکنه
یادته گفتم التماس میکنی الان اونموقعست
چی میخوایی
نفسو میخوام که پیشه منه
عوضی
الو الو
آه لعنتی
باید با عمو حرف بزنم
#نفس
چشمامو باز کردم که دیدم تو اتاق خیلی کثیف هستم
رفتم سمت در و مشت زدم به درو و گفتم
کمک کی اونجاست کسی اینجا نیشت کمک
یهو در باز شد با کسی که دیدم شوکه شدم
با بهت گفتم
ام...امی...امیر
بانیشخند گفت
جان
تو اینجا چیکار میکنی
اومم پیش عشقتی دیگه
بانفرت گفتم ازت متنفرم
بزار برم
باخنده گفت
- ۱.۴k
- ۲۶ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط