عشق رمانتیک من
عشق رمانتیک من
❤😎پارت ۱۵
خب رفتم آماده بشم الان ساعت ۶ بود ما ۷ قرار داشتیم یه دوش ۱۵ مینی گرفتم آرایش ملایم کردم و به لباس قیشنگ پوشیدم و موهامم صاف کردم بعد رفتم اتاقمو مرتب کردم و وسایلمو از اتاق جونکوک با خودمو جا به جا کردم و بعد رفتم اتاق خودمو زنگ زدم به هانیل
مکالمه هینا و هانیل
هینا: الو سلام پس کی میرسی؟
هانیل: وایسا هنوز موهام مونده درستشون کنم مثه فشنگ میام
هینا: اوکی ولی زوددد
و قطع نمودند که یهو یکی در زد
هینا: بیا تو
آجوما: دخترم ارباب گفت بری دفتر کارشون
هینا: نگفت چی کار داره آجوما
آجوما: نه فقط گفت بری
بعد حرف اجوما هینا رفت بغلش کرد و با حالت لوسی بوسش کرد و رفت
(نکته: هینا آجومارو مثه مادرش میدونه برای همین اینطوری لوس میشه وگرنه که اینطوری با هرکسی نیست😌🎀)
خب رفت سمت اتاق کاره کوک
ویو هینا
در زم و رفتم داخل تا ببینم چی کار داره باهام باز اوفف مسخره مهم نیست اصلا
ویو جونکوک
یکی در زد که فکر کنم هینا بود (فکر نکن خودش بود)
اومد داخل و گفت
هینا: چیه
جونکوک: بیا اینجا
مغز هینا: رفتم سمتش که دستمو گرفت نشوندم روی پاهاش
هینا: چرا همچین میکنی؟
کوک: نمی تونم با زنم همچین رفتاری داشته باشم؟
هینا: یا امام توهمی ای چیزی ای ها زن کجا بود من زنت نیستم😌😒
کوک: بیخود وقتی من میگم یعنی هستی..
که اجوما اومد داخل که هینا خجالت کشید و سریع بلند شد
آجوما: پسرم هانیل و تهیونگ اومدن
که هینا مثل فشنگ دوید پایین پرید بغل هانیل
اسلاید اول لباس هینا
اسلاید دو آرایش و موهاش
❤😎پارت ۱۵
خب رفتم آماده بشم الان ساعت ۶ بود ما ۷ قرار داشتیم یه دوش ۱۵ مینی گرفتم آرایش ملایم کردم و به لباس قیشنگ پوشیدم و موهامم صاف کردم بعد رفتم اتاقمو مرتب کردم و وسایلمو از اتاق جونکوک با خودمو جا به جا کردم و بعد رفتم اتاق خودمو زنگ زدم به هانیل
مکالمه هینا و هانیل
هینا: الو سلام پس کی میرسی؟
هانیل: وایسا هنوز موهام مونده درستشون کنم مثه فشنگ میام
هینا: اوکی ولی زوددد
و قطع نمودند که یهو یکی در زد
هینا: بیا تو
آجوما: دخترم ارباب گفت بری دفتر کارشون
هینا: نگفت چی کار داره آجوما
آجوما: نه فقط گفت بری
بعد حرف اجوما هینا رفت بغلش کرد و با حالت لوسی بوسش کرد و رفت
(نکته: هینا آجومارو مثه مادرش میدونه برای همین اینطوری لوس میشه وگرنه که اینطوری با هرکسی نیست😌🎀)
خب رفت سمت اتاق کاره کوک
ویو هینا
در زم و رفتم داخل تا ببینم چی کار داره باهام باز اوفف مسخره مهم نیست اصلا
ویو جونکوک
یکی در زد که فکر کنم هینا بود (فکر نکن خودش بود)
اومد داخل و گفت
هینا: چیه
جونکوک: بیا اینجا
مغز هینا: رفتم سمتش که دستمو گرفت نشوندم روی پاهاش
هینا: چرا همچین میکنی؟
کوک: نمی تونم با زنم همچین رفتاری داشته باشم؟
هینا: یا امام توهمی ای چیزی ای ها زن کجا بود من زنت نیستم😌😒
کوک: بیخود وقتی من میگم یعنی هستی..
که اجوما اومد داخل که هینا خجالت کشید و سریع بلند شد
آجوما: پسرم هانیل و تهیونگ اومدن
که هینا مثل فشنگ دوید پایین پرید بغل هانیل
اسلاید اول لباس هینا
اسلاید دو آرایش و موهاش
- ۶.۵k
- ۲۹ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط