ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۵۳۷
زل زد بهم. با بغض نگاه ازش کندم و گفتم نمیخواستم اینم یه راز دیگه
بشه..
با خشم :گفت آفرین به تو این يكي رو فهميدي.
و گرفته و تلخ گفت: کارم بچه دار شدن نیست..کارم گول
زدن دخترا و پدر شدن نیست.
قلبم از لحن پر از دردش گرفت و دلم سوخت بدترین حرف ممکن رو بهش زده بودم. درمونده گفت تو حرفایی که زدم رو هم نفهميدي.. گفتم تو
اولي و اخريشي..نفهميدي..
اشکم غمگين جاري شد.
سوار ماشین شد و خشك به روبروش خیره شد.
گرفته کنارش نشستم.
بي
حرف راه افتاد سمت خونه و سر راهش شامم خرید و
رفتیم خونه.
باهام قهر کرده بود..
ازم خيلي دلخور بود..
سرشامم اصلا باهام حرف نزد..
فقط سرفه هاش فضای بینمون رو پر کرده بود و بعد شام
برخلاف انتظارم نخواست شب پیشش بخوابم و تنها رفت
تو اتاقش و در رو بست
برخلاف انتظارم نخواست شب پیشش بخوابم و تنها رفت
تو اتاقش و در رو بست.
گرفته رفتم جلوی در اتاقش و اروم در رو باز کردم. رو تخت دراز کشیده بود و ارنجش رو روي چشماش
گذاشته بود.
اروم گفتم: فردا میری سر کار؟
تلخ و دلخور گفت اره
مظلوم گفتم میشه فردا در و قفل نکني؟ دنبال چيزي نمیگردم.. قول میدم.. فقط میخوام برم بیرون.هوام عوض
شه..
گرفته سر تکون داد.
نگفت.
هيچي
دلم گرفت.
اروم رفتم کنار تختش رو زمین نشستم
دستامو روي
تخت گذاشتم و چونه مو روش گذاشتم و
مظلوم و با بغض گفتم ببخشید.
سرشو کج کرد و متعجب نگام کرد
اشک تو چشمام حلقه زد و درمونده :گفتم فك كنم به خاطر تغيير هورموني و به خاطر بارداریه... زود میترسم..زود ناراحت میشم.. اصلا.. همه وجودم پر از شك و ترس و دلشوره است. دست خودم نیست..من..
دست به چشمم کشیدم و اشکم رو پاک کردم و گفتم من به تو اعتماد دارم. اما به گذشته...
تلخ غلت زد سمتم و گرفته :گفت نبایدم به گذشته اعتماد
داشته باشي..
و دستش رو اروم به چشمم کشید و مهربون گفت یه بار
میگم. واسه همیشه یادت بمونه...
دستشو روی دستم گذاشت و محکم :گفت تو اولین و آخرین که زني بودي
من ازت این فرشته رو خواستم..
جدي
گفت: قبل از تویی وجود نداره..بعد از تو هم وجود
نخواهد داشت. زنی در کار نیست..بچه واقعی از خون
خودم جز اینی که تو شکمته ندارم و نخواهم داشت.. قسم
...میخورم
با بغض گفتم چرا قبل و بعد من زني نيست؟
سعی کرد لبخند نزنه و گفت: قبلاً جوابشو دادم.
لبخند عمیقی زدم و شاد و شیطون گفتم اره... چون من
بهترین زن دنیام بهتر از من تو کل جهان پیدا نمیشه پاک و
معصوم و دوست داشتني..
نتونست جلوی خنده شو بگیره و زد زیر خنده.
از خنده قشنگش منم زدم زیر خنده
( فصل سوم ) پارت ۵۳۷
زل زد بهم. با بغض نگاه ازش کندم و گفتم نمیخواستم اینم یه راز دیگه
بشه..
با خشم :گفت آفرین به تو این يكي رو فهميدي.
و گرفته و تلخ گفت: کارم بچه دار شدن نیست..کارم گول
زدن دخترا و پدر شدن نیست.
قلبم از لحن پر از دردش گرفت و دلم سوخت بدترین حرف ممکن رو بهش زده بودم. درمونده گفت تو حرفایی که زدم رو هم نفهميدي.. گفتم تو
اولي و اخريشي..نفهميدي..
اشکم غمگين جاري شد.
سوار ماشین شد و خشك به روبروش خیره شد.
گرفته کنارش نشستم.
بي
حرف راه افتاد سمت خونه و سر راهش شامم خرید و
رفتیم خونه.
باهام قهر کرده بود..
ازم خيلي دلخور بود..
سرشامم اصلا باهام حرف نزد..
فقط سرفه هاش فضای بینمون رو پر کرده بود و بعد شام
برخلاف انتظارم نخواست شب پیشش بخوابم و تنها رفت
تو اتاقش و در رو بست
برخلاف انتظارم نخواست شب پیشش بخوابم و تنها رفت
تو اتاقش و در رو بست.
گرفته رفتم جلوی در اتاقش و اروم در رو باز کردم. رو تخت دراز کشیده بود و ارنجش رو روي چشماش
گذاشته بود.
اروم گفتم: فردا میری سر کار؟
تلخ و دلخور گفت اره
مظلوم گفتم میشه فردا در و قفل نکني؟ دنبال چيزي نمیگردم.. قول میدم.. فقط میخوام برم بیرون.هوام عوض
شه..
گرفته سر تکون داد.
نگفت.
هيچي
دلم گرفت.
اروم رفتم کنار تختش رو زمین نشستم
دستامو روي
تخت گذاشتم و چونه مو روش گذاشتم و
مظلوم و با بغض گفتم ببخشید.
سرشو کج کرد و متعجب نگام کرد
اشک تو چشمام حلقه زد و درمونده :گفتم فك كنم به خاطر تغيير هورموني و به خاطر بارداریه... زود میترسم..زود ناراحت میشم.. اصلا.. همه وجودم پر از شك و ترس و دلشوره است. دست خودم نیست..من..
دست به چشمم کشیدم و اشکم رو پاک کردم و گفتم من به تو اعتماد دارم. اما به گذشته...
تلخ غلت زد سمتم و گرفته :گفت نبایدم به گذشته اعتماد
داشته باشي..
و دستش رو اروم به چشمم کشید و مهربون گفت یه بار
میگم. واسه همیشه یادت بمونه...
دستشو روی دستم گذاشت و محکم :گفت تو اولین و آخرین که زني بودي
من ازت این فرشته رو خواستم..
جدي
گفت: قبل از تویی وجود نداره..بعد از تو هم وجود
نخواهد داشت. زنی در کار نیست..بچه واقعی از خون
خودم جز اینی که تو شکمته ندارم و نخواهم داشت.. قسم
...میخورم
با بغض گفتم چرا قبل و بعد من زني نيست؟
سعی کرد لبخند نزنه و گفت: قبلاً جوابشو دادم.
لبخند عمیقی زدم و شاد و شیطون گفتم اره... چون من
بهترین زن دنیام بهتر از من تو کل جهان پیدا نمیشه پاک و
معصوم و دوست داشتني..
نتونست جلوی خنده شو بگیره و زد زیر خنده.
از خنده قشنگش منم زدم زیر خنده
- ۷۲۰
- ۰۷ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط