بر بلندای این شهر بزرگ رفته ام

بر بلندای این شهر بزرگ رفته ام....
چراغهای شهر همه به من چشمک میزنند...
چقدر من را دوست دارند...
اینها هم همه میدانند که من شیفته و دلباخته ی تو ام....
که اینطور مرا تحسین میکنند...
دیدگاه ها (۱۱)

او افتادن برگ زرد از درخت را مرگ آن میداند تو برآورده شدن آر...

◇◇◇

باور کن دستانم دگر توان نواختن ندارند.. ...

اینکه می گویندراه باز است و جاده درازیعنی راه رفتن باز استام...

به او گفتم تو مرا دوست نداری، هیچوقت دوست نداشتی. جواب داد: ...

خودت را تماشا کن، بی قضاوت،فقط تماشا کن !چقدر محتاج تحسین هس...

همچو من وصل تو را هیچ سزاواری هست؟یا چو من هجر تو را هیچ گرف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط