موسیقی عشق PL
ویو رز
کلمات گنگی توی ذهنم می پیچیدن....راوی اون کلمات رو من خیلی خوب میشناختم...اون سعی داشت منو از عمق خودم بکشونه بیرون...و اینکارو هم کرد؛
رز : ک...کوک(ضعیف)
سرش رو روی دستم گذاشته بود....و آستینم از خیسی اشکش چروک شده بود....وقتی صداش زدم آروم و ناباورانه سرش رو بلند کرد....تا نگاهش بهم افتاد بدون لحظه ای فکر کردن منو در آغوش گرفت
کوک : رز....ببخشید که تنهات گذاشتم...من معذرت میخوام....من مجبور بودم برای محافظت از جونت این کارو بکنم
رز : روحم چی؟(ضعیف بی حال)
کوک : چ...چی؟
رز : روح و قلبم برات مهم نبود؟(بغض)
کوک : معلومه که برام مهم بود...اگه نبود اون دفتر رو برات توی زیرزمین نمیذاشتم(بغض)
رز : کوک(بغض و اشک)
همینطور که دستش رو سمت چشمام میبرد و قطره های کنارش رو پاک میکرد گفت
کوک : بله رز همیشه بهار من(لبخند)
رز : میشه برگردیم به همون آپاتمان(گریه)
اون یه لحظه جا خورد
کوک : چ...چی؟...م..مگه اینجا چیزی کم داره...اگه داره بگو تا...
رز : نه اتفاقا مشکل همینه که هیچی کم نداره....من همون زندگی ای رو میخوام که از تو پنجره ی تراس همو تماشا کنیم....شبا برای دیدن هم به بهانه ی بیرون گذاشتن آشغال لحظه شماری کنیم....آشپزی کنیم و دور هم توی یه جای ساده جمع بشیم....من همیشه از کل عمرم یه همچین زندگی ای رو میخواستم....ساده و صمیمی....اینجا دیواراش بین اعضای خونه فاصله میندازه...تو رو جایی میبره که یه لحظه یادت میره زیر پاتو نگاه کنی و میوفتی زمین(گریه)
کوک : باشه باشه....هر چی که رز تک شاخه ی من بگه
اون سرمو بین دستاش گرفت و بوسه ای روی سرم گذاشت
جین : اه اه بسه دیگه چندشا....اگرم میخواید برید زودتر جمع کنید برید
جیمین : عه هیونگ گند نزن تو حس دیگه
جین : به خدا علاف این دوتا جوجه کفتر عاشق شدیم....تو این مدت ۵ سال پیر تر شدم
بعد از مدت ها یه جوری خندیدم که میتونستم به جرعت بگم یه لحظه خوشبختی رو حس کردم
پرش زمان به ۱ هفته بعد
کوک : لطفا این یکی کارتن رو با احتیاط بیارین توش چینی و شکستنیه....همسرم حساسه اگر ترک بخوره پوست هممون کنده است
کارگر با ترس و جدیت سرش رو به معنای تایید تکون داد...توی این یک هفته کوک به باند برگشته بود و کارهاشو سرهم کرده بود...آخر هفته رو هم اختصاص داد به اسباب کشی...بله درست حدس زدید...به خونه آپارتمانیه اول....جوری که انگار همون نقطه ی شروعشون نقطه ی سرانجام سختیاشون بوده
یونگی : هی سلام کوک
کوک : اوه سلام هیونگ خوبی؟....این دیگه چیه؟
یونگی : کادوی خونه ی جدید...اگرچه از طرف تهیونگه
کوک : چرا خودش نیومد؟....آها وایسا...فهمیدم هنوز ناراحته
یونگی : دیگه خودت که میدونی ناز داره...بهم گفت که بهت بگم یه ماهیتابه ی درجه یک برای خانم رز گرفته
همون لحظه بود که کوک از خنده منفجر شد
یونگی : چیشد یهو؟
کوک : هیچی بعدا بهت میگم...راستی
یونگی : هوم؟
کوک : توی دنیای سیاه آرورا رو دیدم
اون لحظه یونگی رنگ توی چشماش تغییر کرد
کوک : اون دروازه بان اونجا بود...بهم گفت بهت بگم که هنوزم دوست داره(همونایی که گفته بود...یادم نمیاد🦦🌱)
یونگی : هوم...ممنونم که اینو بهم گفتی(بغض و کمی اشک)
یونگی کمی از اشکاشو پاک کرد که یهو صدای رز اومد
رز : کوووک باز کی رو دم در نگه داشتی بیاید تو(صدای بلند)
کوک : نگران نباش یونگیه(خنده)
خوب....بالاخره بعد مدت هااااااا....این فیک تموم شد....فیک بعدی در چوبیه ولی فعلا شروعش نمیکنم چون خیلی سرم شلوغه....واقعا درسای دبیرستان توی یه لول دیگه ان😶🌫️
لطفا نظرتونو راجب به فیک حتمااا بگید💃🏻❤️🦋🌱
کلمات گنگی توی ذهنم می پیچیدن....راوی اون کلمات رو من خیلی خوب میشناختم...اون سعی داشت منو از عمق خودم بکشونه بیرون...و اینکارو هم کرد؛
رز : ک...کوک(ضعیف)
سرش رو روی دستم گذاشته بود....و آستینم از خیسی اشکش چروک شده بود....وقتی صداش زدم آروم و ناباورانه سرش رو بلند کرد....تا نگاهش بهم افتاد بدون لحظه ای فکر کردن منو در آغوش گرفت
کوک : رز....ببخشید که تنهات گذاشتم...من معذرت میخوام....من مجبور بودم برای محافظت از جونت این کارو بکنم
رز : روحم چی؟(ضعیف بی حال)
کوک : چ...چی؟
رز : روح و قلبم برات مهم نبود؟(بغض)
کوک : معلومه که برام مهم بود...اگه نبود اون دفتر رو برات توی زیرزمین نمیذاشتم(بغض)
رز : کوک(بغض و اشک)
همینطور که دستش رو سمت چشمام میبرد و قطره های کنارش رو پاک میکرد گفت
کوک : بله رز همیشه بهار من(لبخند)
رز : میشه برگردیم به همون آپاتمان(گریه)
اون یه لحظه جا خورد
کوک : چ...چی؟...م..مگه اینجا چیزی کم داره...اگه داره بگو تا...
رز : نه اتفاقا مشکل همینه که هیچی کم نداره....من همون زندگی ای رو میخوام که از تو پنجره ی تراس همو تماشا کنیم....شبا برای دیدن هم به بهانه ی بیرون گذاشتن آشغال لحظه شماری کنیم....آشپزی کنیم و دور هم توی یه جای ساده جمع بشیم....من همیشه از کل عمرم یه همچین زندگی ای رو میخواستم....ساده و صمیمی....اینجا دیواراش بین اعضای خونه فاصله میندازه...تو رو جایی میبره که یه لحظه یادت میره زیر پاتو نگاه کنی و میوفتی زمین(گریه)
کوک : باشه باشه....هر چی که رز تک شاخه ی من بگه
اون سرمو بین دستاش گرفت و بوسه ای روی سرم گذاشت
جین : اه اه بسه دیگه چندشا....اگرم میخواید برید زودتر جمع کنید برید
جیمین : عه هیونگ گند نزن تو حس دیگه
جین : به خدا علاف این دوتا جوجه کفتر عاشق شدیم....تو این مدت ۵ سال پیر تر شدم
بعد از مدت ها یه جوری خندیدم که میتونستم به جرعت بگم یه لحظه خوشبختی رو حس کردم
پرش زمان به ۱ هفته بعد
کوک : لطفا این یکی کارتن رو با احتیاط بیارین توش چینی و شکستنیه....همسرم حساسه اگر ترک بخوره پوست هممون کنده است
کارگر با ترس و جدیت سرش رو به معنای تایید تکون داد...توی این یک هفته کوک به باند برگشته بود و کارهاشو سرهم کرده بود...آخر هفته رو هم اختصاص داد به اسباب کشی...بله درست حدس زدید...به خونه آپارتمانیه اول....جوری که انگار همون نقطه ی شروعشون نقطه ی سرانجام سختیاشون بوده
یونگی : هی سلام کوک
کوک : اوه سلام هیونگ خوبی؟....این دیگه چیه؟
یونگی : کادوی خونه ی جدید...اگرچه از طرف تهیونگه
کوک : چرا خودش نیومد؟....آها وایسا...فهمیدم هنوز ناراحته
یونگی : دیگه خودت که میدونی ناز داره...بهم گفت که بهت بگم یه ماهیتابه ی درجه یک برای خانم رز گرفته
همون لحظه بود که کوک از خنده منفجر شد
یونگی : چیشد یهو؟
کوک : هیچی بعدا بهت میگم...راستی
یونگی : هوم؟
کوک : توی دنیای سیاه آرورا رو دیدم
اون لحظه یونگی رنگ توی چشماش تغییر کرد
کوک : اون دروازه بان اونجا بود...بهم گفت بهت بگم که هنوزم دوست داره(همونایی که گفته بود...یادم نمیاد🦦🌱)
یونگی : هوم...ممنونم که اینو بهم گفتی(بغض و کمی اشک)
یونگی کمی از اشکاشو پاک کرد که یهو صدای رز اومد
رز : کوووک باز کی رو دم در نگه داشتی بیاید تو(صدای بلند)
کوک : نگران نباش یونگیه(خنده)
خوب....بالاخره بعد مدت هااااااا....این فیک تموم شد....فیک بعدی در چوبیه ولی فعلا شروعش نمیکنم چون خیلی سرم شلوغه....واقعا درسای دبیرستان توی یه لول دیگه ان😶🌫️
لطفا نظرتونو راجب به فیک حتمااا بگید💃🏻❤️🦋🌱
- ۱.۴k
- ۱۸ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط