غرور

#غرور

گفت برای رفتنم شعری بگو ....
گفتم : برای ماندنت التماس نمیکنم ..
این آخرین بازمانده غرور بود که برای روز مبادا کنار گذارده بودم ....
و چشمانم را بستم ....
تا رفتنش را نبینم ....و به التماس نیفتم ....
#سعیدعرفانی
دیدگاه ها (۱)

#خیال_رهاو من هر شب ....آنگاه که گستره سیاهی شبانه آبستن از...

این قانون دنیاست ....همیشه تو بهترین زمانها ، آدمهای اشتباهی...

#آغوشنازنینا گر من آغوش برایت بگشایم تو درآغوش،پریدن ه...

داستان این ویدئو چیه؟یکی از روز های شهریور . خسته شده بودم ب...

نوجوان که بودم عاشق یک دختری بودم که سال‌ها از من بزرگ‌تر بو...

یه مشت کاغذ تا شده گرفت‌ جلوی صورتم و گفت انتخاب کن. یه لبخن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط