روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم

روزگاری من و دل ... ساکن کویی بودیم
راه میتوانست طولانی شود ... چشمانِ تو خسته بود نه پاههایت نازنینم
د.د
دیدگاه ها (۱)

به یادِ تو جانانم یادِ یارِ مهربان آید ... مثل نفس هستی ......

دنیایِ لعنتی ... آدمهایِ لعنتی تر ...نه رحمی ... نه مروتی خد...

امروز در این شهر ویران، تهران، بی کسی و تنهایی خوب ب جونم رخ...

با تو نگفته بودم ... دلتنگی های آدمی را، باد ترانه ای می خوا...

تو بارانی.. یا یک مه غلیظ در ابتدای صبح پاییزی..یا که نه، تو...

تو آفتابی در صبح ترین پاییزی که اواز نارنجی برگ هایشگونه ی ز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط