گردباد مرموز
"گردباِد مرموز"
هوا یکدفعه سرد شد. گرد و خاک مثل مارپیچی سیاه به آسمان کشیده شد.سوجین چشمانش را تنگ کرد.
... چیزی در این طوفان عادی نبود
"ملکه اینجا...یه چیزی هست.."
صدا قطع شد. گردباد ناگهان منفجر شد و از میان آن، سایه ی بلندقامتی بیرون آمد.مردی با لباس سیاه، چشمانی سفید و دستانی که انگار از دود ساخته شده بودند.
"شما ها همیشه باید مزاحم شید؟"
"فدایی بیصدا"
جین دستش را دراز کرد ورشته هایی ازتاریکی به سمت هیون پرتاب شد میهو بدون فکر خودش راپرت کرد وسط تاریکی مثل تیغ روی بازویش فرورفت.خون سیاهی اززخم بیرون زد،امامیهو حتی ناله هم نکرد.فقط ایستاد و پلک نزد.
ولی هانول با وحشت به طرفش دوید...
درهمان لحظه،کیونگ ازتاریکی ظاهرشد سایه ها رو به جون من انداخت." این بارنمیتونی فرار کنی."
بار آخرت بود که میخوای جلوی منوبگیری!" سایه هارا ازبین بردم وچندقدم باهاش فاصله گرفتم"بسه کیونگ!
کیونگ خندید ومن را کنار پرت کرد:"خیلی دلت برای درد کشیدن تنگ شده، مگه نه؟"
حمله کردم. شمشیرهامون به هم اصابت کرد، جرقه ها مثل ستاره ها در تاریک ی پراکنده شدند. کیونگ لگدی محکم به شکمم زد، اما سریع چرخ یدم و تیغم را روی بازوی کیونگ کشیدم.وخونریزی عجیبی بینمون شروع شد." همه چیز تموم میشه... همین حالا." وکیونگ با غافل گیری من لگد محکم به شکمم زد.
هوا یکدفعه سرد شد. گرد و خاک مثل مارپیچی سیاه به آسمان کشیده شد.سوجین چشمانش را تنگ کرد.
... چیزی در این طوفان عادی نبود
"ملکه اینجا...یه چیزی هست.."
صدا قطع شد. گردباد ناگهان منفجر شد و از میان آن، سایه ی بلندقامتی بیرون آمد.مردی با لباس سیاه، چشمانی سفید و دستانی که انگار از دود ساخته شده بودند.
"شما ها همیشه باید مزاحم شید؟"
"فدایی بیصدا"
جین دستش را دراز کرد ورشته هایی ازتاریکی به سمت هیون پرتاب شد میهو بدون فکر خودش راپرت کرد وسط تاریکی مثل تیغ روی بازویش فرورفت.خون سیاهی اززخم بیرون زد،امامیهو حتی ناله هم نکرد.فقط ایستاد و پلک نزد.
ولی هانول با وحشت به طرفش دوید...
درهمان لحظه،کیونگ ازتاریکی ظاهرشد سایه ها رو به جون من انداخت." این بارنمیتونی فرار کنی."
بار آخرت بود که میخوای جلوی منوبگیری!" سایه هارا ازبین بردم وچندقدم باهاش فاصله گرفتم"بسه کیونگ!
کیونگ خندید ومن را کنار پرت کرد:"خیلی دلت برای درد کشیدن تنگ شده، مگه نه؟"
حمله کردم. شمشیرهامون به هم اصابت کرد، جرقه ها مثل ستاره ها در تاریک ی پراکنده شدند. کیونگ لگدی محکم به شکمم زد، اما سریع چرخ یدم و تیغم را روی بازوی کیونگ کشیدم.وخونریزی عجیبی بینمون شروع شد." همه چیز تموم میشه... همین حالا." وکیونگ با غافل گیری من لگد محکم به شکمم زد.
- ۱۲۸
- ۰۹ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط