ادامه پارت
ادامه پارت۲ .. 𝐌𝐲 𝐥𝐢𝐟𝐞 𝐢𝐬 𝐬𝐨 𝐮𝐧𝐟𝐚𝐢𝐫
دختر از هیون جدا شد و نگاهی به دختر بچه ای که درحال گریه کردن بود انداخت
کودک درحالی که درآغوش مراقبش اشک میریخت بی قراری میکرد..
" ببخشید میشه من بغلش کنم؟!
& چی!؟عا البته ..
با لبخند ادامه داد
& این تو بودی که جونش رو نجات دادی البته که میتونی بغلش کنی ..
عا راستی این دختر بچه اسمی ندارهه چون حتی یه روزم از اومدنش نمیگذره..چون تو نجاتش دادی بهتر براش یه اسم انتخواب کنی .
" اسم..
باد شدیدی وزید و موهای کوتاه لخت دخترک در باد تکون خورد صدای باد همراه با نامی به گوش دختر رسید ..
" نو..نویا . اسم این بچه نویا عه .
پرستار نگاهی به هارول کرد و گفت
& نویا؟میشه بپرسن چرا این اسم؟
" چون اون بهم گفت اسمش چیه..
& اون؟؟
دختر دیگه حرفی نزد و به جنگل سرسبز رو به روی یتیم خونه چشم دوخت و زمزمه کرد
" مامان."
......
یوری
#زندگی_ناعادلانه_من
#My_life_is_so_unfair
#My_life_is_so_unfair
#فلیکس
#لی_فلیکس
دختر از هیون جدا شد و نگاهی به دختر بچه ای که درحال گریه کردن بود انداخت
کودک درحالی که درآغوش مراقبش اشک میریخت بی قراری میکرد..
" ببخشید میشه من بغلش کنم؟!
& چی!؟عا البته ..
با لبخند ادامه داد
& این تو بودی که جونش رو نجات دادی البته که میتونی بغلش کنی ..
عا راستی این دختر بچه اسمی ندارهه چون حتی یه روزم از اومدنش نمیگذره..چون تو نجاتش دادی بهتر براش یه اسم انتخواب کنی .
" اسم..
باد شدیدی وزید و موهای کوتاه لخت دخترک در باد تکون خورد صدای باد همراه با نامی به گوش دختر رسید ..
" نو..نویا . اسم این بچه نویا عه .
پرستار نگاهی به هارول کرد و گفت
& نویا؟میشه بپرسن چرا این اسم؟
" چون اون بهم گفت اسمش چیه..
& اون؟؟
دختر دیگه حرفی نزد و به جنگل سرسبز رو به روی یتیم خونه چشم دوخت و زمزمه کرد
" مامان."
......
یوری
#زندگی_ناعادلانه_من
#My_life_is_so_unfair
#My_life_is_so_unfair
#فلیکس
#لی_فلیکس
- ۶.۰k
- ۰۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط