نفرین شده
نفرین شده
PART 4
ویو
امروز مدرسه ها تعطیل بودن داشتم کارام رو تو خونه می کردم که یوری زنگ زد به گوشیم
ات : الو
یوری : سلام ات چطوری
ات : ممنون ، تو خوبی
یوری : عالیم ، امروز تعطیلیم میای بریم شهربازی
ات : بچه شدی مگه ؟
یوری : مگه شهربازی فقط برای بچه هاست
ات : خیلی خب قبوله
یوری : هورا یه عالمه برنامه برات چیدم آدرس شو برات میفرستم
بعد قطع کرد
یه دوشی رفتم گرفتم ساعت ۷ بود کارای لازم و کردم با آژانس تماس گرفتم ولی جواب ندادن تصمیم گرفتم برم پیش یوری و از انجا با هم بریم تماس گرفتم ولی اونم جواب نداد جلوی در رفتم توی خیابون ها بودم که یه ماشین شبیه آژانس دیدم دست تکون دادم و ماشین وایساد راننده ش یه پسر جون بود که یه هودی مشکی با کلاهی که روی صورتش رو گرفته بود و نمی تونستم ببینم قیافه شو آدرس و گفتم و بدون هیچ حرفی شروع کرد به رانندگی کرد من و به یه خیابون درن دشت برد و قفل در ماشینا رو هم زد و شیشه ماشین رو بالا کشید ترسیدم
ات : آقا مسیر از این طرفه
چیزی نگفت یه ربع بعد گرفتم
ات : آقا وایسید من می خوام پیاده بشم
دوباره چیزی نگفت که حرسم در امد و گفت
ات : میگم وایسا لعنتی ( داد )
هر کاری می کردم هیچ حرفی یا کاری نمی کرد
آخر سر به یه انباری قدیمی رسیدیم
مرد هودیش رو پایین داد
ات : تو تو ...
درسته اون...
PART 4
ویو
امروز مدرسه ها تعطیل بودن داشتم کارام رو تو خونه می کردم که یوری زنگ زد به گوشیم
ات : الو
یوری : سلام ات چطوری
ات : ممنون ، تو خوبی
یوری : عالیم ، امروز تعطیلیم میای بریم شهربازی
ات : بچه شدی مگه ؟
یوری : مگه شهربازی فقط برای بچه هاست
ات : خیلی خب قبوله
یوری : هورا یه عالمه برنامه برات چیدم آدرس شو برات میفرستم
بعد قطع کرد
یه دوشی رفتم گرفتم ساعت ۷ بود کارای لازم و کردم با آژانس تماس گرفتم ولی جواب ندادن تصمیم گرفتم برم پیش یوری و از انجا با هم بریم تماس گرفتم ولی اونم جواب نداد جلوی در رفتم توی خیابون ها بودم که یه ماشین شبیه آژانس دیدم دست تکون دادم و ماشین وایساد راننده ش یه پسر جون بود که یه هودی مشکی با کلاهی که روی صورتش رو گرفته بود و نمی تونستم ببینم قیافه شو آدرس و گفتم و بدون هیچ حرفی شروع کرد به رانندگی کرد من و به یه خیابون درن دشت برد و قفل در ماشینا رو هم زد و شیشه ماشین رو بالا کشید ترسیدم
ات : آقا مسیر از این طرفه
چیزی نگفت یه ربع بعد گرفتم
ات : آقا وایسید من می خوام پیاده بشم
دوباره چیزی نگفت که حرسم در امد و گفت
ات : میگم وایسا لعنتی ( داد )
هر کاری می کردم هیچ حرفی یا کاری نمی کرد
آخر سر به یه انباری قدیمی رسیدیم
مرد هودیش رو پایین داد
ات : تو تو ...
درسته اون...
- ۲.۸k
- ۱۰ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط