خواستم حرف بزنم

خواستم حرف بزنم ..
اگر یک نفر بود ، اگر فقط یک نفر نگاه می‌کرد ، می‌گفتم . خواستم گریه کنم ، اما مگر گذاشت؟
اشکی که همیشه داشت می‌آمد ...

خواستم از عشق بگویم . از رنجی غریب حرف بزنم ، خواستم با کسی حرف بزنم . برایش بگویم که چیزهای عزیزی در این دنیا هست ، که بی‌اینکه تجربه‌شان کنیم ، از آنها دلزده‌ایم ..!
آیا می‌فهمید؟
من از همه‌ی آنچه نداشته‌ام ، اشباع شده‌ام ، لبریز شده‌ام ، همه‌ی آنچه نیست ، از من دارد سر می‌رود ...
آیا کسی حرف مرا می‌فهمد ..؟


#معین_دهاز
دیدگاه ها (۱)

گاهی آدم دلش کمی تعطیلی می خواهدبنشیند کنجی، گوشی ای، جاییبر...

#فصل_تازه همه ما یه بار فرصت زندگی کردن تو دنیای چهارفصلی رو...

پرونده‌های باز گذشته را در ذهن خود ببندید شما جریمه اشتباهات...

سر بر شانه خدا بگذار ...تا قصه عشق را چنان زیبا بخواندکه نه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط