بدن حاجی دردمند از جبهه ها و رزم هایش بود

🌺بدن حاجی دردمند از جبهه ها و رزم هایش بود‌‌.
زخم هایی که یادگاری مانده بود روی بدنش و گاهی آن قدر شدت می گرفت که در صورت و حال حاج قاسم پیدا می شد.
دوستان می گفتند:

🌺-حداقل گردن بند طبی را ببندید....!
حاجی گاهی موقع تلاوت قرآن که تنها بود، گردن بند طبی را می بست اما می گفت:
-این درد ها مال منه، عادت می کنم.
بدنش را در هم می فشرد؛ شاید کمتر شود، می گفت:

🌺-من این گردن طبی رو ببندم، نیرو ببینه، چی می شه؟ نمی گه حاج قاسم چی شده....‌
بعد لبخند معروفش را می زد و می گفت:
-این درد ها یادگاری رفقای شهیدمه!
این ها نباشه یادم می ره کی ام!
با این درد ها یاد دوستای شهیدم می افتم؛ یاد حسین یوسف الهی، احمد کاظمی......

🌺 اصرار می کردند که بدنش را ماساژ بدهند تا شاید کمی بهتر بشود؛
نگاه آشنا و مکث دارش را می انداخت روی صورت دوستان و می گفت:
-این درد خیلی مهم نیست، درد مردم و دینه که آدم رو می کشه؛
شهدا نمی دادن بدن شون رو کسی ماساژ بده!

#حاج_قاسم۲
#نرجس_شکوریان_فرد
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
دیدگاه ها (۱)

🌴یکی از دوستانم توی سردخانه کار میکند. شاید حسین را برده اند...

🌴طاق آمبولانس را چند بار دید میزنم. مجتبی لجش گرفته: بس نیست...

🌺 حاجی بود و یک ماشین سمند!حاضر نبود ماشین را عوض کند، قبول ...

🌺 طی گفت‌وگوها قرار شد که گروهی از اشرار بیایند اسلحه هایشان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط