BTS
#قطره_های_خون_گردنم
#Part24_2
(هیجانزده) جیمین- یوشی، باید راه بیوفتیم دیر شد
من- کجا؟
نامجون- باید بریم به پاریس
من-الان؟! خب من خیلی خسته ام!
یونگی- باید بریم. بیشتر از این نباید وقت تلف کنیم.
سری تکون دادم و بزور از جام بلند شدم.
...
دوباره قدم برداشتیم. ایندفعه از توی جنگل آبی میرفتیم، راهمون همین بود.
اینقدر رفتیم رفتیم تا به یک رودخانه تمیز رسیدیم.
یک لحظه حس کردم نیاز به یک حموم دارم. به سر و وضعم خیره شدم، خیلی چندش آور شده بود.
من-هی، صبر کنین
همه برگشتن
جیمین-باز چیشده؟
من-بیاین یکم بریم توی آب
تهیونگ یک نگاهی به رودخونه انداخت
تهیونگ-دیوونه شدی؟! میخوای توی آب سرد حموم کنی، اونم با این هواس سرد؟!
خیلی طبیعی با سر تکون دادنم جواب دادم.
پوفی از کلافگی زد و به نامجون نگاه کرد، همت چشمشون به نامجون بود.
نامجون-خیل خوب، همه یک دوش میگیریم.
همه پسرا لباسا شون و دراوردن و توی آب رفتن. منم پشت سرشون با لباس آروم آروم داخل آب شدم.
من-ووییییی، چقدر سرده!
تهیونگ بیا پیش خودم تا گرمت کنم
رفتم سمتش. همینه دستم به بازوی سردش خوردم چند قدم عقب رفتم.
من-خیلی سرده!
تهیونگ یک نگاهی به خودش و بعدش به من کرد، اما هیچ حرفی نزد. بجاش من بعد از مکث طولانیی، رفتم و خودم و توی آغوش سردش حا دادم.
با لباس بودنم چندشم میشد، ولی بهتر از کثیف بودن بود.
موهامو زیر آب کردم و کامل شستم. الان دیگه تمیز شده بودم اما بدون مواد شوینده یک جورایی میشد بگی، گربه شوری.
بعد یک حموم الکی اومدیم بیرون، اما من بخاطر لباسای خیسم، پیرهن تهیونگ و پوشیدم و اون لباسام و دستش گرفت.
روبه پسرا ایستادم و لباسم و نشونسون دادم
من-چطور شدم؟
تهیونگ-خوبه
من-دروغ نگو، شبیه ع*ن شدم
جونگکوک- اره شکل همون شدی
من-هوی، درست حرف بزنااا!
جیمین- بهت میگن خوب شدی میگی نه، میگیم بد شدی میگی درست حرغ بزن. اصلا به ما چه
من-آفرین، خوب گفتی پس نظر نده
تهیونگ با یک لبخند رضایت بخش بحث و تموم کرد.
نامجون- باید راه بیوفتیم
پشت سرش شروع به حرکت کردیم.
من پا به پای تهیونگ، هم قدمش حرکت میکردم و از طرفی هم دستام توی موهام داشتن آب شونو میگرفتم.
از طرفی، زیر چشمی نگاهم به تهیونگ میوفتاد که همونطور بهم زل زده بود. یکم بعد، یهو روم و بهش دادم که اونم برای گره نخوردن نگاهمون به هم، روشو ازم گرفت.
من-هههی، چرا اینطوری میکنی؟
تهیونگ-چطوری میکنم؟
توی فکر رفتم، اصلا مهم نبود اون نظریه ش درمورد من چیه و چرا اونطور بهم خیره نگاه میکنه، مهم خودمم، مهم آرامش و رفتارمه، پس لازم نیست بهش بچسبی.
من-هیچی. فقط، تو سرما نمیخوری؟
تهیونگ-نه اصلا
من-اوم
بعد بازو شو گرفتم و سرم و رو شونش گذاشتم و پا به پاش حرکت کردم.
#رمان#Roman
#Part24_2
(هیجانزده) جیمین- یوشی، باید راه بیوفتیم دیر شد
من- کجا؟
نامجون- باید بریم به پاریس
من-الان؟! خب من خیلی خسته ام!
یونگی- باید بریم. بیشتر از این نباید وقت تلف کنیم.
سری تکون دادم و بزور از جام بلند شدم.
...
دوباره قدم برداشتیم. ایندفعه از توی جنگل آبی میرفتیم، راهمون همین بود.
اینقدر رفتیم رفتیم تا به یک رودخانه تمیز رسیدیم.
یک لحظه حس کردم نیاز به یک حموم دارم. به سر و وضعم خیره شدم، خیلی چندش آور شده بود.
من-هی، صبر کنین
همه برگشتن
جیمین-باز چیشده؟
من-بیاین یکم بریم توی آب
تهیونگ یک نگاهی به رودخونه انداخت
تهیونگ-دیوونه شدی؟! میخوای توی آب سرد حموم کنی، اونم با این هواس سرد؟!
خیلی طبیعی با سر تکون دادنم جواب دادم.
پوفی از کلافگی زد و به نامجون نگاه کرد، همت چشمشون به نامجون بود.
نامجون-خیل خوب، همه یک دوش میگیریم.
همه پسرا لباسا شون و دراوردن و توی آب رفتن. منم پشت سرشون با لباس آروم آروم داخل آب شدم.
من-ووییییی، چقدر سرده!
تهیونگ بیا پیش خودم تا گرمت کنم
رفتم سمتش. همینه دستم به بازوی سردش خوردم چند قدم عقب رفتم.
من-خیلی سرده!
تهیونگ یک نگاهی به خودش و بعدش به من کرد، اما هیچ حرفی نزد. بجاش من بعد از مکث طولانیی، رفتم و خودم و توی آغوش سردش حا دادم.
با لباس بودنم چندشم میشد، ولی بهتر از کثیف بودن بود.
موهامو زیر آب کردم و کامل شستم. الان دیگه تمیز شده بودم اما بدون مواد شوینده یک جورایی میشد بگی، گربه شوری.
بعد یک حموم الکی اومدیم بیرون، اما من بخاطر لباسای خیسم، پیرهن تهیونگ و پوشیدم و اون لباسام و دستش گرفت.
روبه پسرا ایستادم و لباسم و نشونسون دادم
من-چطور شدم؟
تهیونگ-خوبه
من-دروغ نگو، شبیه ع*ن شدم
جونگکوک- اره شکل همون شدی
من-هوی، درست حرف بزنااا!
جیمین- بهت میگن خوب شدی میگی نه، میگیم بد شدی میگی درست حرغ بزن. اصلا به ما چه
من-آفرین، خوب گفتی پس نظر نده
تهیونگ با یک لبخند رضایت بخش بحث و تموم کرد.
نامجون- باید راه بیوفتیم
پشت سرش شروع به حرکت کردیم.
من پا به پای تهیونگ، هم قدمش حرکت میکردم و از طرفی هم دستام توی موهام داشتن آب شونو میگرفتم.
از طرفی، زیر چشمی نگاهم به تهیونگ میوفتاد که همونطور بهم زل زده بود. یکم بعد، یهو روم و بهش دادم که اونم برای گره نخوردن نگاهمون به هم، روشو ازم گرفت.
من-هههی، چرا اینطوری میکنی؟
تهیونگ-چطوری میکنم؟
توی فکر رفتم، اصلا مهم نبود اون نظریه ش درمورد من چیه و چرا اونطور بهم خیره نگاه میکنه، مهم خودمم، مهم آرامش و رفتارمه، پس لازم نیست بهش بچسبی.
من-هیچی. فقط، تو سرما نمیخوری؟
تهیونگ-نه اصلا
من-اوم
بعد بازو شو گرفتم و سرم و رو شونش گذاشتم و پا به پاش حرکت کردم.
#رمان#Roman
- ۳.۰k
- ۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط