گناهکار part
( گناهکار ) 4۶ part
دکتر به اتاق عمل بازگشت کرد پارک چین سان به دست یارش سپرد تا پول رو تحویل بده ات با عصبانیتی روبه چین سان کرد ات : بد ذات ترین آدم دنیا هستید
یئون : درست صحبت کن ایشون به جای پدر توعه
ات : من هیچوقت همچین پدری نمیخوام
با عصبانیتی روی صندلی نشست هرکاری میکرد تا جون پسرش رو نجات بده براش مهم نبود حال چه تصمیمی گرفته بود جلوی اشک هایش را گرفت
چین سان روبه بقیه با اخمی گفت چین سان : تا وقتی عقد نکردن هیچکس حق نداره درمورد این چیزی به جیمین بگه مین سو با توهم هستم اگه بفهمه
دوستی خانواده هامون رو خراب میکنی
مین سو سر پایین چیزی نگفت شاید میخواست دوست های قدیمی اش بهم برسند این کار از نظرش درست بود،
همان شب با همان لباس سفیدی که با خون پسرش آغشته بود ساعت هشت شب توی کلسای نزدیک به بیمارستان پیوند ازدواج تین دونفره بهم گره خورد جیمین کمی متعجب بود چرا ات تصمیم به ازدواج گرفت اما خودش سال ها دنبال این تصمیم بود
پدر روحانی تبریکی به آنها گفت و آن دونفر رو آنجا تنها گذاشت تنها مین سو و لی هی آنجا بودند پاهایش دیگه توان راه رفتن را نداشت روی زمین سرد کلیسا نشست جیمین کنارش نشسته و زیر چشمی به نیم رخش نگاه میکرد ات غمگین بیان کرد ات : چرا نمی پرسی این عقد زود برای چی بود
جیمین : تصمیمی که تو بگیری درسته هر چی هم که باشه
ات لحظه ای بهش نگاه کرد کم کم بغضش شکست اشک هایش جاری شدن با گریه زمزمه کرد ات : پدرت در اعضای پول دادن به عمل یون بیول ازم خواست باهات ازدواج کنم وگرنه پول رو نمیداد
جیمین شوکه پلک زد چطور میتونست همچین کاری بکنه، با تردیدی دستشو نزدیک صورت عشقش کرد با انگشت شصت اش اشک هایش رو پاک کرد زیر لب زمزمه کرد جیمین : متاسفم برای همه چیز
ات : دیگه دیر شده
باز هم آن اشک ها صورتش رو خیس کردن صدای گریه اش در امان آن کلیسا پخش بود جیمین با تریدی نزدیکش شد و دستشو را روی شونه هایش گذاشت و نزدیک خودش کردش آن زانو هایش را جمع کرد و سرشو گذاشت روی شونه عشقش از تحه دل اشک میریخت حال روحیش به قدری خراب بود تا نتونه جیمین رو پس بزنه حال زن رسمی اش شده بود درسته چرخ روزگار جوری میچرخید که آدم ها از آن چیزی نمیفهمید آن دختر صبح همان روز با خنده های شیرین پسرش از خونه خارج شد حال شب اش زن رسمی کسی که سال ها برایش غم خورده شد،
دکتر به اتاق عمل بازگشت کرد پارک چین سان به دست یارش سپرد تا پول رو تحویل بده ات با عصبانیتی روبه چین سان کرد ات : بد ذات ترین آدم دنیا هستید
یئون : درست صحبت کن ایشون به جای پدر توعه
ات : من هیچوقت همچین پدری نمیخوام
با عصبانیتی روی صندلی نشست هرکاری میکرد تا جون پسرش رو نجات بده براش مهم نبود حال چه تصمیمی گرفته بود جلوی اشک هایش را گرفت
چین سان روبه بقیه با اخمی گفت چین سان : تا وقتی عقد نکردن هیچکس حق نداره درمورد این چیزی به جیمین بگه مین سو با توهم هستم اگه بفهمه
دوستی خانواده هامون رو خراب میکنی
مین سو سر پایین چیزی نگفت شاید میخواست دوست های قدیمی اش بهم برسند این کار از نظرش درست بود،
همان شب با همان لباس سفیدی که با خون پسرش آغشته بود ساعت هشت شب توی کلسای نزدیک به بیمارستان پیوند ازدواج تین دونفره بهم گره خورد جیمین کمی متعجب بود چرا ات تصمیم به ازدواج گرفت اما خودش سال ها دنبال این تصمیم بود
پدر روحانی تبریکی به آنها گفت و آن دونفر رو آنجا تنها گذاشت تنها مین سو و لی هی آنجا بودند پاهایش دیگه توان راه رفتن را نداشت روی زمین سرد کلیسا نشست جیمین کنارش نشسته و زیر چشمی به نیم رخش نگاه میکرد ات غمگین بیان کرد ات : چرا نمی پرسی این عقد زود برای چی بود
جیمین : تصمیمی که تو بگیری درسته هر چی هم که باشه
ات لحظه ای بهش نگاه کرد کم کم بغضش شکست اشک هایش جاری شدن با گریه زمزمه کرد ات : پدرت در اعضای پول دادن به عمل یون بیول ازم خواست باهات ازدواج کنم وگرنه پول رو نمیداد
جیمین شوکه پلک زد چطور میتونست همچین کاری بکنه، با تردیدی دستشو نزدیک صورت عشقش کرد با انگشت شصت اش اشک هایش رو پاک کرد زیر لب زمزمه کرد جیمین : متاسفم برای همه چیز
ات : دیگه دیر شده
باز هم آن اشک ها صورتش رو خیس کردن صدای گریه اش در امان آن کلیسا پخش بود جیمین با تریدی نزدیکش شد و دستشو را روی شونه هایش گذاشت و نزدیک خودش کردش آن زانو هایش را جمع کرد و سرشو گذاشت روی شونه عشقش از تحه دل اشک میریخت حال روحیش به قدری خراب بود تا نتونه جیمین رو پس بزنه حال زن رسمی اش شده بود درسته چرخ روزگار جوری میچرخید که آدم ها از آن چیزی نمیفهمید آن دختر صبح همان روز با خنده های شیرین پسرش از خونه خارج شد حال شب اش زن رسمی کسی که سال ها برایش غم خورده شد،
- ۸.۷k
- ۲۵ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط