استاد کیم
استاد کیم
پارت ۳۵
نقاب رو برمیدارم پاشو بریم زود باش
یونهی زود دارد اتاق شد
یونهی : هی شما قراره برید منو هم میبری
یون وو : نه ترو نمیبریم
یونهی : عه یون وو بزار منم میرم
یون وو : برو به داداشت بگو ترو ببره
یونهی: هی اینجوری نگو دیگه خاک برس میشم اگه امشب ترو اونجا
مینو خنده ای کرد
یون وو : همیشه بخند
مینو سکوت کرد و یونهی دست مینو را گرفت و گفت
یونهی : زود باشیم بریم
یونهی مینو یون وو رفتن سمته سالون
رو صندلی ها نشستن
پدرش و مادرش نگاه بدی به مینو انداختن شروع به خوردن غذا کردن
اقای کیم : فکردم بخواهی فرار کنی
مینو : نه نگران نباش خواهرت فرار نمیکنه یا ببخشید پسرت فرار نمیکنه
خانم لی : مینو ساکت شو
آقای لی: این دختر خیلی زبون درازه مگه نه
مینو : خب دختره شما هست....
یون وو دست مینو رو گرفت و نیم نگاهی بهش انداخت
مینو سکوت کرد و بقیه غذا رو میخورد
مینو ... چرا باید سکوت کنم اوف اصلا نمیخواهم سکوت کنم سکوت چیه
با افکارش درگیر بود ناخودآگاه چهره استاد کیم جلو چشم هایش ظاهر شد
زود نگاه اش را به بشقاب دوخت
مینو ... بازم اون بازم اون آخه چرا چرا من چه دختر احمقی هستم که شاید عاشق استادش شده باشه
با افکارش درگیر بود از سر میز بلند شد و سمته اتاقش رفت سمته کمد لباس رفت پیراهن کوتاه و صورتی را انتخاب کرد و پوشید موهایش رو نیم بسته و نیم باز گذاشت هایش راه کرد میکاپ زیبایی کرد تا زخم های رو صورتش معلوم نشه
یون وو وارد اتاق شد
یون وو : آماده شدی
مینو: آره ولی پدر و مارد چی
یون وو : اونا رو بسپار به من
مینو : من آمادم یونهی چی
یون وو : آره اونم آمادست
یون وو سمته مینو رفت و با دست اش صورت مینو را قاب کرد
یون وو : نمیشه همون پیشی رو بگی بیاد
مینو : اون هنوزم اینجاست فقد خسته شده
یون وو : آما من اون رو میخواهم اون پیشی کوچولو
مینو : اون دیگه نیست
یون وو : چرا
مینو : نمیدونم
یون وو : ببین سیسترم دیگه اون افکارتو بزار کنار میدونم مادر و پدر عوض بشو نیستن و نباید همش غصه بخوریم
مینو : درسته یون وو راست میگی
یون وو : خوب دیگه بریم
اسلاید 2 لباسه مینو اسلاید 3 مدل موهای مینو
》》》》》》》》》》》》
@Yonjin953
پارت ۳۵
نقاب رو برمیدارم پاشو بریم زود باش
یونهی زود دارد اتاق شد
یونهی : هی شما قراره برید منو هم میبری
یون وو : نه ترو نمیبریم
یونهی : عه یون وو بزار منم میرم
یون وو : برو به داداشت بگو ترو ببره
یونهی: هی اینجوری نگو دیگه خاک برس میشم اگه امشب ترو اونجا
مینو خنده ای کرد
یون وو : همیشه بخند
مینو سکوت کرد و یونهی دست مینو را گرفت و گفت
یونهی : زود باشیم بریم
یونهی مینو یون وو رفتن سمته سالون
رو صندلی ها نشستن
پدرش و مادرش نگاه بدی به مینو انداختن شروع به خوردن غذا کردن
اقای کیم : فکردم بخواهی فرار کنی
مینو : نه نگران نباش خواهرت فرار نمیکنه یا ببخشید پسرت فرار نمیکنه
خانم لی : مینو ساکت شو
آقای لی: این دختر خیلی زبون درازه مگه نه
مینو : خب دختره شما هست....
یون وو دست مینو رو گرفت و نیم نگاهی بهش انداخت
مینو سکوت کرد و بقیه غذا رو میخورد
مینو ... چرا باید سکوت کنم اوف اصلا نمیخواهم سکوت کنم سکوت چیه
با افکارش درگیر بود ناخودآگاه چهره استاد کیم جلو چشم هایش ظاهر شد
زود نگاه اش را به بشقاب دوخت
مینو ... بازم اون بازم اون آخه چرا چرا من چه دختر احمقی هستم که شاید عاشق استادش شده باشه
با افکارش درگیر بود از سر میز بلند شد و سمته اتاقش رفت سمته کمد لباس رفت پیراهن کوتاه و صورتی را انتخاب کرد و پوشید موهایش رو نیم بسته و نیم باز گذاشت هایش راه کرد میکاپ زیبایی کرد تا زخم های رو صورتش معلوم نشه
یون وو وارد اتاق شد
یون وو : آماده شدی
مینو: آره ولی پدر و مارد چی
یون وو : اونا رو بسپار به من
مینو : من آمادم یونهی چی
یون وو : آره اونم آمادست
یون وو سمته مینو رفت و با دست اش صورت مینو را قاب کرد
یون وو : نمیشه همون پیشی رو بگی بیاد
مینو : اون هنوزم اینجاست فقد خسته شده
یون وو : آما من اون رو میخواهم اون پیشی کوچولو
مینو : اون دیگه نیست
یون وو : چرا
مینو : نمیدونم
یون وو : ببین سیسترم دیگه اون افکارتو بزار کنار میدونم مادر و پدر عوض بشو نیستن و نباید همش غصه بخوریم
مینو : درسته یون وو راست میگی
یون وو : خوب دیگه بریم
اسلاید 2 لباسه مینو اسلاید 3 مدل موهای مینو
》》》》》》》》》》》》
@Yonjin953
- ۱۷.۰k
- ۲۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط