part

part 6
_نه خوبم الان بهتر میشم
آ‌ک:دخترم...جونگکوک راست میگه بریم بیمارستان؟
_نه بابا.. حالم خوبه
خ‌ج:شاید ناهار رو دلش مونده
خ‌ک:شاید...آخر یه روز این دختر خونه تشریف نداره که...اکثر وعده های غذایی شو بیرون میخور...ناهار رستوران..شام رستوران،دیسکـ.. (حرصی)
_حالا مامان چطوره یکم از این جریان دور بشی
آقا و خانم جئون خندیدن
ات بلند شد (دستش جلو دهنش)
همه نگران شدن
خ‌ج: ات حالت خوبه؟
خ‌ک: میخوای باهات بیام دخترم؟
_نه
آ‌ک:نباید به حرفش گوش می‌دادیم...باید میرفتیم بیمارستان

خ‌ج: ات از کی اینطوریه؟(با نگرانی)
خ‌ک:نمیدونم ولی فکر کنم چند روزی میشه... اما مثل امروز نبود
میگفت حالت تهوع و سرگیجه دارم...ولی..به فکرم نرسید ببرمش دکتر...منو نترسون چرا پرسیدی؟
+احتمالا بخاطر استرس و استراحت کمه..
آ‌ج:درسته.. بعدش اصلا جون نداره..همش دوپاره استخونه

خ‌ج:نمیخوام سوءتفاهم پیش بیاد... شما ها میگین چند روزه ات حالت تهوع داره سرگیجه هم داره...یکی از آشناهای منم این اتفاق براش افتاده بود
خ‌ک:خب.. مشکلش چی بود؟(نگران)
خ‌ج:میگم نکنه...نکنه ات...حام..حاملـ*ـست؟
+چی داری میگی مامان..
آقای کیم و جئون خشکشون زده

خ‌ک:یعنی..‌.نه نمیشه بابا..این دختر..
این دختر نامزد داره... چند روز دیگه قراره ازدواج کنه
نمیشه بابا...اشتباه میکنی
خ‌ج:راست میگی منم مزخرف گفتم.. معلومه که نمیشه

ات
آیییی...دلم خیلی درد میکنه..لعنتی
شیر آب رو بستم و با یه دستمال دست و صورتمو خشک کردم
به سمت بیرون حرکت کردم
همه با تعجب بهم زل زده بودن
سر میز نشستم
انگار یه سوالی داشتن که روشون نمیشد
_چیزی شده؟ چرا...اینجوری نگام میکنین عصبانیت و اضطراب چشم های جونگکوک مشخص بود...برگشت سمتم
+تو چرا چند روز حالت تهوع داری؟
_(خنده صدادار) نمیدونم...من که دکتر نیستم
+خب اصلا به فکرت نرسید بری دکتر؟
_نرسید...مشکلت دقیقا چیه؟ (عصبانی)
خ‌ج:ات...دخترم ما فقط..می‌خواستیم بگیم که...امکانش هست..
_خب چی؟
خ‌ک: تو حامـ*له ای دخترم؟
_چـ...

خ‌ک: ات یه چیزی بگو..
_من...واقعا مغزم سوت میکشه...
نمی‌فهمم شما... حالا اگه ازدواج میکردم یا دومست پسر داشتم درک میکردم که همچین فکری کنید اما...
خانم جئون لبخند زد
خ‌ج: خب نامزد داری...امکان نداره؟
ات چند لحضه مکث کرد
_چی دارین میگین... خودتون مگه رابطه مارو نمیدونید؟
نمی‌فهمم این مزخرفات از کجا به ذهنتون میرسه (زمزمه)
(منظورش امکان بچه دار خودش و جونگکوکه...میگه که فکر مزخرفیه)

خ‌ک: معدب باش ات... بدون که با کی داری حرف میزنی
_صبر کنین کنجکاوم بدونم کی همچین تشخیصی داده...میخوام بهش تبریگ بگم براووو (دست زد)
کار تو بود نه مامان؟
خ‌ک:عزیزم تمومش کن (چشم قره)
_خب پس کی بود هااا...خانم جئون شما بودین درسته؟
خ‌ج:عزیزم من فقط..
آ‌ک:این بحث رو تمومش کنید...بعدا صحبت میکنیم
خ‌ک:نخیر...این موضوع باید همینجا روشن بشه
ات هنوز جواب سوالمون رو نداده
یه سوال ساده ازش پرسیدیم
(خانم کیم خیلی عصبانی و ناراحت بود انگار دنیا روی سرش خراب شده بود،آقای کیم هم سعی داشت جدی نگیره)
جواب بده نکنه حامله ای؟
نکنه از اون پسره بور خارجیه هست؟بگو دخترم (داد)
_فیلیکس!؟ چه ربطی به اون داره؟
خ‌ک:نمیدونم دیگه با اون میری...با اون میای..
مست میکنی،نصف شب اون میرسونتت...
ات از سر میز بلند شد
_واقعا براتون متاسفم.. شما خیلی بیرحمین..
و با قدم های تند به سمت اتاقش رفت
خ‌ک: (خنده عصبی) باورم نمیشه!




#فیکشن #فیک‌جونگکوک
دیدگاه ها (۱۱)

ولی جه می خیلی گناه داشت..#کیدراما #سریال‌آقای‌پلانگتون

اسم سریالبیست پنج بیست و یک#کیدراما

part 5داشتم با خودم حرف میزدم که توجه جمعیت جلب شدنگاه های س...

این دقیقا منم😂😂

رمان عشق و نفرت پارت ۱ویو ات: من با خوانوادم بحسم شد بعد به ...

جیمین فیک زندگی پارت ۵۵#

مرگ بی پایان پارت ۳۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط