نفهمیدی پریشانم از این چشمان پژمرده

نفهمیدی پریشانم از این چشمان پژمرده ؟
ازاین شعری که حرفش را میان بغض ها خورده

دلم می خواست تا یک شب بگویم “دوستت دا…” نه
امان از عقل مغروری که من را تا جنون برده

از این زیباییت یوسف چه خواهد ماند، می دانی ؟
ترنجی غرقه در خون و زلیخایی که افسرده

تو دیگر در دلم مُردی … خدا باشد نگهدارت …
رقیبانم کمین کردند کرکس گونه بر مرده

خداحافظ که دستانت … خداحافظ که چشمانت
که گیسویت… خداحافظ که دل خونم دل آزرده

#مجید_ترکابادی
دیدگاه ها (۹)

چه دشوار است سر بر شانه ی ِ دیوار بگذارمبلرزد دستم از گریه، ...

ای رفته ز دل راسـت بگـو ! بهـر چه امـشـببـا خاطـره ها آمده ا...

‌ آخرین جمعه اردیبهشت شد,اردیبهشت مان کهاردیبعشق نشد,می تازی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط