عشق تحت تعقیب
عشق تحت تعقیب
بخش پانزدهم
سونیک
میرسیم به یه جایی که خیلی آدم نیست. وقتی پیاده میشیم، شدو منو به اون جایی که میخواست میبره. وایییی!!! چه برج بلندیه!
_ شدوو!! این چقدر قشنگه!!
شدو: واقعا؟ حالا صبر کن بریم بالا اونوقت جذابتر هم میشه.
_ مطمئنی که کسی اینجا نمیاد؟
شدو: آره، چون من هروز این موقعها اینجا میام و غروب خورشید رو تماشا میکنم.
از پلهها میریم و شدو درو باز میکنه. نور خورشید میخوره به چشمم و فضای زیبایی رو میبینم که تا حالا هیچوقت ندیدم. باد ملایمی میوزید، انگار که توی رویام.
شدو: این قیافه داره بهم میگه که خیلی از اینجا خوشت اومده.
_ خوشم اومده! عاشقش شدم شدو واقعا بینظیره!!
راستش به اینکه آزادی هرجا که میخوای بری حسودیم شد.
شدو( باخنده): خب، ممنونم ولی زندگی توهم اونقدرا بد نیست، پس نباید غر بزنی همش.
فکر کنم راست میگفت من زیاد غرغر میکردم. دستم و میزارم رو نردهها و به شهر نگاه میکنم.
_ نمای شهر از اینجا خیلی فوقالعادهاس، همین که کسی اینجا نیست خیلی خوبه.
اونم میاد کنارم و باهم هم به غروب خورشید و هم به شهر نگاه میکنیم.
شدو: میدونی...اینجا باعث میشه که...به چیزای خوب هم فکر کنم و ناراحتیم و فراموش کنم.
_ ناراحتیت؟ مگه چه اتفاقی برات افتاده.
روشو برمیگردونه اونور که چیزی نگه.
_ شدو...میتونی به من اعتماد کنی...من هرگز...هیج دوستی...مثل تو نداشتم.
_____________________
شدو
وقتی که اون حرفو زد، حس عجیبی بهم وارد شد. احساس میکردم قلبم داره تند میزنه.
_ اگه بهت بگم من این ظاهر واقعیم نیست نمیترسی.
یکم گیج شد. راستش من خیلی عادت ندارم مطلبم رو واضح بگم.
سونیک: چییی؟؟ این یعنی چی شدو؟
_ من...من متعلق به زمین نیستم...من نمیدونم که از کجا اومدم...حتی نمیدونم خانوادهام کین، فقط میدونم که چقدر اذیتم کردن این زمینیها.
بخش پانزدهم
سونیک
میرسیم به یه جایی که خیلی آدم نیست. وقتی پیاده میشیم، شدو منو به اون جایی که میخواست میبره. وایییی!!! چه برج بلندیه!
_ شدوو!! این چقدر قشنگه!!
شدو: واقعا؟ حالا صبر کن بریم بالا اونوقت جذابتر هم میشه.
_ مطمئنی که کسی اینجا نمیاد؟
شدو: آره، چون من هروز این موقعها اینجا میام و غروب خورشید رو تماشا میکنم.
از پلهها میریم و شدو درو باز میکنه. نور خورشید میخوره به چشمم و فضای زیبایی رو میبینم که تا حالا هیچوقت ندیدم. باد ملایمی میوزید، انگار که توی رویام.
شدو: این قیافه داره بهم میگه که خیلی از اینجا خوشت اومده.
_ خوشم اومده! عاشقش شدم شدو واقعا بینظیره!!
راستش به اینکه آزادی هرجا که میخوای بری حسودیم شد.
شدو( باخنده): خب، ممنونم ولی زندگی توهم اونقدرا بد نیست، پس نباید غر بزنی همش.
فکر کنم راست میگفت من زیاد غرغر میکردم. دستم و میزارم رو نردهها و به شهر نگاه میکنم.
_ نمای شهر از اینجا خیلی فوقالعادهاس، همین که کسی اینجا نیست خیلی خوبه.
اونم میاد کنارم و باهم هم به غروب خورشید و هم به شهر نگاه میکنیم.
شدو: میدونی...اینجا باعث میشه که...به چیزای خوب هم فکر کنم و ناراحتیم و فراموش کنم.
_ ناراحتیت؟ مگه چه اتفاقی برات افتاده.
روشو برمیگردونه اونور که چیزی نگه.
_ شدو...میتونی به من اعتماد کنی...من هرگز...هیج دوستی...مثل تو نداشتم.
_____________________
شدو
وقتی که اون حرفو زد، حس عجیبی بهم وارد شد. احساس میکردم قلبم داره تند میزنه.
_ اگه بهت بگم من این ظاهر واقعیم نیست نمیترسی.
یکم گیج شد. راستش من خیلی عادت ندارم مطلبم رو واضح بگم.
سونیک: چییی؟؟ این یعنی چی شدو؟
_ من...من متعلق به زمین نیستم...من نمیدونم که از کجا اومدم...حتی نمیدونم خانوادهام کین، فقط میدونم که چقدر اذیتم کردن این زمینیها.
- ۴.۸k
- ۱۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط