جیمینوقتی دوباره جانگمی رو دیدمباورم نمیشد این همون دختر چند دقیقه پیشهخیلی هات شده ...

ᴡʜᴇɴ ʏᴏᴜ ᴡᴇʀᴇ ᴛʜᴇ ⁸ᵀᴴ ᴍᴇᴍᴍʙᴇʀ..

جیمین«وقتی دوباره جانگ‌می رو دیدم...باورم نمیشد این همون دختر چند دقیقه پیشه....خیلی هات شده بود...اون موهای کوتاه...اون لباس...اون چهره یه ترکیب کمیاب بود....اون مثل الماس با ارزش بود و میدرخشید

~بعد از کنسرت~
جانگ‌می «نفسم بالا نمیومد....خیلی خسته بودم...الانا بود که بیهوش شم....دست و صورتم آب زدم...لباس عوض کردم و با بقیه سوار ون شدیم و رفتیم خونه....وقتی رسیدیم ساعت ۱۱بود...یریع رفتم اتاق تا برم حموم تا کوک نیومده....متوجه شد قصدم چیه
کوک«یاااااااا جانگ‌می شی من میخواستم اول برم
جانگ‌می «در اتاق رو قفل کروم و رفتم دوش بگیرم....۳۰مین بعد اومدم بیرون.....لباس هامو پوشیدم و موهامو با سشوار خشک کردم....وقتی درو باز کردم با قیافه اعصبانی کوک مواجه شدم«باشه...باشه بیا برو ...و سریع فرار کردم
جیمین«از اتاق خارج شدم و رفتم آشپز خونه....خیلی گشنم بود با اینکه شام خورده بودیم...تو یخچال میگشتم که ۵ تا نوتلا دیدم...مطمئنم اینا برا جانگ‌میه...اشکال که نداره یکی بردارم..یدونه شونو برداشتم تا با نون تست بخورم که
جانگ‌می«جیمیناااااااا
جیمین«به فاخ رفتم
جانگ‌می«اون برا منه
جیمین«از رو صندلی بلند شدم و نوتلا رو گرفتم بالا .....دستش نمیرسید...از این خوشحال بودم قدش به من نمی‌رسید....۱۶۹سانت بود معلومه نمیرسه...داشتم میخندیدم...متعجب نگاهش کردم
جانگ‌می «جیمیناااا...مظلوم نگاهش کردم*
جیمین«اههههه باشه بیا...و بهش دادم...بعد الکی ادای گریه دراوردم
جانگ‌می«باشه بیا ولی باهم بخوریم
جیمین«باشه
جانگ‌می«بعد از خوردن نوتلا به اتاق رفتم....توی اینستا و تیک تاک میگشتم که یه چالش جدید پیدا کردم تصمیم گرفتم انجام بدم تا توی پیج تیک تاک بزارم....همه چی آماده کردم.....لباس عوض کردم ...... شروع کردم
کوک«بیکار روی کاناپه ولو شده بودم...حوصله ام سر رفتهههههه چیکار کنم....بعد از کلی فکر کردن رفتم آشپز خونه تا کیک بپزم
جی‌هوپ«اتاق بودم.....ساعت ۱۰ بود....امروز چرا نمیگذره....تمام این مدت همش داشتم به جانگ‌می فکر میکردم....اون خنده های شیرینش...کیوت بودنش.....هات بودنش...اون یه دختر خاص بود...کامل بود...همه اینا باعث شده بود کلی فن بوی داشته باشه

جانگ‌می«بعد انجام چالش لباس قبلی هامو پوشیدم...فیلم رو ادیت زدم و پست کردم...دوباره بیکار شدم...رفتم پایین تا ببینم...کسی کاری نداره کمک کنم یا یه کاری بکنم دیگه...رفتم سمت آشپز خونه که دیدم کوک همچی رو به گند کشیده....انگار بمبم منفجر شده بود«اینجا چه خبره!!!؟؟؟؟؟
کوک«با صدای جانگ‌می ترس به دلم افتاد....حالا چه غلطی کنم«اِاِممممم هیچی
جانگ‌می«پس اینا چیه رو دیوار ....رو گاز همه جا؟!

شرایط پارت بعد.. لایک ۵۰
دیدگاه ها (۰)

ᴡʜᴇɴ ʏᴏᴜ ᴡᴇʀᴇ ᴛʜᴇ ⁸ᵀᴴ ᴍᴇᴍᴍʙᴇʀ..~ᴘ⁵جین«باشه باشه بس کنید این ...

ᴡʜᴇɴ ᴜ ᴡᴇʀᴇ ᴛʜᴇ ⁸ᵀᴴ ᴍᴇᴍᴍʙᴇʀᴘ⁴عررررر ۵۰۰ تایی شدیییییم🤍🫰🏻🫰🏻جی...

{مافیای من}{پارت ۱۰}باشه عشقم بخواب کوک ویو همین طور مونده ب...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۳۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط