عشق جاودان
عشق جاودان
پارت ۱۴۲
چند ساعتی گذشته و هنوز خبری از دازای ندارم. نگرانش بودم و منتظر بودم بیدار بشه و دوباره به کما نره
ویو دازای
با درد چشمام رو باز کردم. سقف سفید ، بوی الکل. به نظر توی بیمارستان بودم. نگاهی اطراف انداختم به دستم سرم و چندتا دستگاه وصل بود. پرستاری وارد شد
پرستار: بیدار شدین ، الان دکتر رو خبر میکنم
پرستار رفت و بعد با شخصی به نظر دکتر برگشت.
دکتر: بلاخره بیدار شدین ، حالتون چطوره؟
دازای: خوبم فقط قلبم درد میکنه
دکتر: طبیعیه.
بعد شروع کرد به معاینه کردنم
دکتر : خب زیاد مشکلی نداری ، بعد از احیا دوباره حالت بهتر شده
دازای:احیا دوباره ؟
دکتر: بله ، چند ساعت پیش قلبتون ایست کرد و احیا هم جواب نداد وقتی دست نگه داشتیم یکی از همراهانتون اومدن به قلبتون مشت زدن و ما احتمال میدیم بخاطر همون به زندگی برگشتین
درسته یادمه داشتم به سمت نور میرفتم ولی یه صدایی مانع شد و بخاطرش برگشتم. اون صدای چویا بود. الان کجاست؟
دکتر : راستی پلیس بیرون اتاقه و منتظر بود شما بهوش بیاید . الان که حالتون خوبه صداشون میزنم
دازای: باشه
دکتر رفت و بعدش پلیس وارد شد
پلیس: سلام جناب اوسامو چطورید؟
دازای: سلام خوبم
پلیس: خوبه ، میخوایم چندتا سوال ازتون بپرسیم
دازای: باشه ، راستی حال چویا خوبه؟
پلیس: بله خوبه
دازای: خوبه
پلیس: خب میشه بگید چه مدتی هست که قیم ناکاهارا چویا شدید؟
دازای: تقریبا هشت ماهی میشه
پلیس: چقدر با ناکاهارا آشنایی داشتین؟
دازای:فقط میدونستم که چند سال پیش خانوادش رو از دست داده و چند سالی تنها زندگی میکنه
پلیس: چجوری آشنا شدین و تصمیم گرفتید حضانتش رو برعهده بگیرین؟
دازای: خب... راستش....
پارت ۱۴۲
چند ساعتی گذشته و هنوز خبری از دازای ندارم. نگرانش بودم و منتظر بودم بیدار بشه و دوباره به کما نره
ویو دازای
با درد چشمام رو باز کردم. سقف سفید ، بوی الکل. به نظر توی بیمارستان بودم. نگاهی اطراف انداختم به دستم سرم و چندتا دستگاه وصل بود. پرستاری وارد شد
پرستار: بیدار شدین ، الان دکتر رو خبر میکنم
پرستار رفت و بعد با شخصی به نظر دکتر برگشت.
دکتر: بلاخره بیدار شدین ، حالتون چطوره؟
دازای: خوبم فقط قلبم درد میکنه
دکتر: طبیعیه.
بعد شروع کرد به معاینه کردنم
دکتر : خب زیاد مشکلی نداری ، بعد از احیا دوباره حالت بهتر شده
دازای:احیا دوباره ؟
دکتر: بله ، چند ساعت پیش قلبتون ایست کرد و احیا هم جواب نداد وقتی دست نگه داشتیم یکی از همراهانتون اومدن به قلبتون مشت زدن و ما احتمال میدیم بخاطر همون به زندگی برگشتین
درسته یادمه داشتم به سمت نور میرفتم ولی یه صدایی مانع شد و بخاطرش برگشتم. اون صدای چویا بود. الان کجاست؟
دکتر : راستی پلیس بیرون اتاقه و منتظر بود شما بهوش بیاید . الان که حالتون خوبه صداشون میزنم
دازای: باشه
دکتر رفت و بعدش پلیس وارد شد
پلیس: سلام جناب اوسامو چطورید؟
دازای: سلام خوبم
پلیس: خوبه ، میخوایم چندتا سوال ازتون بپرسیم
دازای: باشه ، راستی حال چویا خوبه؟
پلیس: بله خوبه
دازای: خوبه
پلیس: خب میشه بگید چه مدتی هست که قیم ناکاهارا چویا شدید؟
دازای: تقریبا هشت ماهی میشه
پلیس: چقدر با ناکاهارا آشنایی داشتین؟
دازای:فقط میدونستم که چند سال پیش خانوادش رو از دست داده و چند سالی تنها زندگی میکنه
پلیس: چجوری آشنا شدین و تصمیم گرفتید حضانتش رو برعهده بگیرین؟
دازای: خب... راستش....
- ۱.۸k
- ۰۳ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط