پارت
پارت ۱۵
ماکیا:میشه راجب خودتون بگید
جونگکوک:بله حتما من مدیر دبیرستان چونهوا و مدیرعامل شرکت دارویی اف جی هستم توی خانواده پولداری بدنیا اومدم و البته دشمنای زیادی هم دارم شما چطور
ماکیا:منم وارث شرکت دارویی سی ام هستم و مدیرعامل شرکت بی سی طراحی خودرو هستم و البته منم توی خانواده پولداری بدنیا اومدم ولی ازدست دادمشون و الان شدم دخترخونده آقای پارک دوان و وارث شرکتشون
جونگکوک:میتونیم باهم بیشتر آشنا بشیم
ماکیا: چراکه نه
جونگکوک:خوبه پس قرار بعدیمون فردا شب باشه باهم قدم بزنیم این شماره منه
ماکیا:اوکی اینم شماره من
جونگکوک:راستی شما مشکلتون چی بود که دیروز انقدر حالتون بود
ماکیا:انقدر رسمی باهام حرف نزن حس بدی میگیرم
جونگکوک:باشه ولی مشکلت چی بود
ماکیا:راستش من یه تومور مغزی دارم که خیلی بهم فشار میاره برای همین بود که حالم بد شد
جونگکوک:میدونی اون بیمارستان ماله دوستمه و دکترای فوقالعاده ای داره نگران نباش حتما خوب میشی
ماکیا:ممنون
ماکیا و جونگکوک باهم صمیمی شدن ولی ماکیا هنوز نتونسته بود هیچ اطلاعاتی از خواهرش دربیاره
تا اینکه یه روز جونگکوک ماکیا رو برای جشن تولدش توی خونه اشون دعوت کرد و این باعث خوشحالی ماکیا شد چون بالاخره میتونست خواهرش و ببینه و باهاش حرف بزنه
حموم کرد و موهاش و خشک کرد و بعد از میکاپ لباس قشنگی رو پوشید و آماده شده تا به تولد جونگکوک بره
اجونگ:عالی شدییی
ماکیا:واقعا
اجونگ:فقط حواست باشه جونگکوک خیلی خطرناکه
ماکیا:حواسم هست خب من برم دیگه
اجونگ:برو مراقب خودت باش
ماکیا:بای بای
وقتی به محل لوکیشن رسید دهنش باز مونده بود یعنی خانواده جئون ها انقدر پولدار بودن خونشون خیلی بزرگ بود به داخل خونه رفت و با شلوغی بیش از حدی روبه رو شد
احساس غریبی میکرد که جونگکوک اومد پیشش
................
ماکیا:میشه راجب خودتون بگید
جونگکوک:بله حتما من مدیر دبیرستان چونهوا و مدیرعامل شرکت دارویی اف جی هستم توی خانواده پولداری بدنیا اومدم و البته دشمنای زیادی هم دارم شما چطور
ماکیا:منم وارث شرکت دارویی سی ام هستم و مدیرعامل شرکت بی سی طراحی خودرو هستم و البته منم توی خانواده پولداری بدنیا اومدم ولی ازدست دادمشون و الان شدم دخترخونده آقای پارک دوان و وارث شرکتشون
جونگکوک:میتونیم باهم بیشتر آشنا بشیم
ماکیا: چراکه نه
جونگکوک:خوبه پس قرار بعدیمون فردا شب باشه باهم قدم بزنیم این شماره منه
ماکیا:اوکی اینم شماره من
جونگکوک:راستی شما مشکلتون چی بود که دیروز انقدر حالتون بود
ماکیا:انقدر رسمی باهام حرف نزن حس بدی میگیرم
جونگکوک:باشه ولی مشکلت چی بود
ماکیا:راستش من یه تومور مغزی دارم که خیلی بهم فشار میاره برای همین بود که حالم بد شد
جونگکوک:میدونی اون بیمارستان ماله دوستمه و دکترای فوقالعاده ای داره نگران نباش حتما خوب میشی
ماکیا:ممنون
ماکیا و جونگکوک باهم صمیمی شدن ولی ماکیا هنوز نتونسته بود هیچ اطلاعاتی از خواهرش دربیاره
تا اینکه یه روز جونگکوک ماکیا رو برای جشن تولدش توی خونه اشون دعوت کرد و این باعث خوشحالی ماکیا شد چون بالاخره میتونست خواهرش و ببینه و باهاش حرف بزنه
حموم کرد و موهاش و خشک کرد و بعد از میکاپ لباس قشنگی رو پوشید و آماده شده تا به تولد جونگکوک بره
اجونگ:عالی شدییی
ماکیا:واقعا
اجونگ:فقط حواست باشه جونگکوک خیلی خطرناکه
ماکیا:حواسم هست خب من برم دیگه
اجونگ:برو مراقب خودت باش
ماکیا:بای بای
وقتی به محل لوکیشن رسید دهنش باز مونده بود یعنی خانواده جئون ها انقدر پولدار بودن خونشون خیلی بزرگ بود به داخل خونه رفت و با شلوغی بیش از حدی روبه رو شد
احساس غریبی میکرد که جونگکوک اومد پیشش
................
- ۵.۱k
- ۱۵ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط