همیشگی من

پارت پنجم

از زبان سنا=رسیدم آرایشگاه تا رفتم داخل ایزول اومد تا سرم غر بزنه که رنگ پریدم رو دید نظرش عوض شد و با نگرانی پرسید

ایزول:چی شده سنا؟(نگران)

سنا:ایزول انگار دوباره برگشته(ترسیده)

ایزول:کی؟

سنا: جو یون

ایزول:اون باتو چیکار داره مگه نریده به زندگیت(حرصی)

سنا:من چه میدونم ایزول(عصبی)

ایزول:سنا به خدا اگر قبول کنی من میدونم و تو(عصبی)

با چشمای گرد شده به ایزول نگاه کردم

سنا:ایزول چرا چرت و پرت میگی مگه کم ازش ضربه خوردم که دوباره خودم رو قاطی بازیاش کنم؟(تعجب)

ایزول:گفته باشم

دیگه حوصله چرت و پرت های ایزول رو نداشتم رفتم سرکارم یه نفس عمیق کشیدم و رفتم تو دفترم من رئیس این آرایشگاه بودم واقعا نیاز داشتم یه ذره حالم بهتر شه تا برم سر کارم یه چند دقیقه آهنگ گوش دادم و پشت سر هم نفس عمیق کشیدم و با لبخند رفتم بیرون از در و شروع به کار کردم بعدش به ایزول گفتم که من یه ذره زودتر میرم میخوام مامان بابا رو ببرم بیرون ......ساعت 2 زنگ زدم به مامان

م.س:جانم؟

سنا:سلام مامان خوبی؟

م.س:سلام دخترم خوبم ممنون تو خوبی؟

سنا:منم خوبم مامان خودتون و بابا آماده شین میخوام بیام دنبالتون بریم بیرون

م.س:باشه دخترم اما اول بیا ناهار بخوریم

سنا:مامان میریم بیرون میخوریم آماده شین

م.س:باشه دخترم خداحافظ

از مامان خداحافظی کردم و رفتم سوار ماشین شدم و به سمت خونه حرکت کردم......

(ببخشید دیر شد و کم گذاشتم امتحانا این هفته زیاده این هفته کلا یا دیر میزارم یا کم)
دیدگاه ها (۱)

همیشگی من

همیشگی من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط