یک نفر گوشه ی محراب دلم زندانی ست
یک نفر گوشه ی محراب دلم زندانی ست
به خیالش که در آن جا خبر از مهمانی ست
بی نوا هیچ نداند که خودش،. قربانی ست
گفتمش, دست بکش از من ویرانه، برو
ظاهرم گر چه خوشست، باطن من بارانی ست
حرف هایم همه سهل گرفت ونشنید
با خودش گفته که: این شب زده را درمانی ست
من به صد گونه زبان گفتمش, ای دیوانه
فکر کردی که مداوا به همین آسانی ست
خنده زد برمن وبر کنج دلم تکیه نمود
گفت: آخر شب یلدای تو را پایانی ست
من چه گویم که به حسرت ننشیند احدی
سهم این کلبه ی تنها،. بخدا ویرانی ست
به خیالش که در آن جا خبر از مهمانی ست
بی نوا هیچ نداند که خودش،. قربانی ست
گفتمش, دست بکش از من ویرانه، برو
ظاهرم گر چه خوشست، باطن من بارانی ست
حرف هایم همه سهل گرفت ونشنید
با خودش گفته که: این شب زده را درمانی ست
من به صد گونه زبان گفتمش, ای دیوانه
فکر کردی که مداوا به همین آسانی ست
خنده زد برمن وبر کنج دلم تکیه نمود
گفت: آخر شب یلدای تو را پایانی ست
من چه گویم که به حسرت ننشیند احدی
سهم این کلبه ی تنها،. بخدا ویرانی ست
- ۹۷۹
- ۱۳ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط