عشق آغشته به خون
☬。) عشق آغشته به خون (。☬。)
(。☬。)پارت ۹۵ (。☬。)
سپس باز هم از پله ها بالا رفت .. میونشی ابرو بالا انداخت و تند دستش را وری دهانش گذاشت و ریز خندید .. تهیونگ سری تکون داد سپس جدی بر روی مبل تکیه داد .. بحث و جمعیت آروم شد .. یوبین آه ای کشید : جیمین مادرت چطوره ؟
جیمین بیحال ولی سعی در حفظ جدی بودن گفت : خوبه
یوبین : فردا شاید یه سری بیام پیشش
جان : نه خانم نیاسین وگرنه مادرم همه رو میخوره .. زن دایی رو که خورده شما رو هم میخوره
تهیونگ گنگ نگاهش کرد سپس محکم گفت : مگه مادرت چطوری رفتار میکنه به میونشی ...
جان تند نگاهش کرد : شما نمیدونی امروز دعوا کردن
میونشی سخت لبخند زد سپس آروم گفت : جان .. ؟ هیس
مین جی خجالت زده به زمین خیره شد .. تا اینکه جان خودش متوجه حرف اشتباه اش شد .. سپس نگاهی به مین جی انداخت. ؛ آب میخوام
مین جی آروم با لبخند بلند شد و دامن مشکی رنگ را پایین کشید سپس به سمت آشپزخونه هجوم برد .. جیمین تا حدی خالش بد بود که متوجه جملات اطراف نمیشد .. به شدت خواب آلوده به اطراف نگاه کرد حتی چشم های خماریش این را نشان میداد .. مین جی خم شد و لیوان را در دست جان داد سپس سمت جیمین نگاه کرد و نگران پرسید : جیمین داداش خوبی .. این روزا انگار تب تو شدید شده
جیمین با سرگیچه ای که در سرش میگشت نگاهش کرد و آورد گفت : ا..ره خوبم
مین جی اخم کرد و تند گفت : رنگت مثل کج سفید شده .. همه چشم به جیمین دوختند میونشی نگران و با صدا آروم خطاب به مین جی گفت : نه دیشب امروز تب داشت ولی عصر خوب شده بود وقتی تو رستوران بودیم حالت تهوع داشت ..
مین جی تند پرسید : قرصاتو میخوری
جیمین گیج دستی به پیشانیش کشید سپس کلافه پلک روی هم گذاشت شاید خسته بود و حتی جواب دادن هم سخت بود برایش ..
یوبین آروم دست میونشی را گرفت و با مهر گفت : امشب رو پیشم بمون دخترم باشه
میونشی تند به جیمین نگاه کرد سپس خطاب به مادرش گفت : نه..میریم
جان ابرا روی میز گذاشت سپس دست به کمر ایستاد و با لحن غیض گفت : منم با زن دایی میمیونم .. باشه مادر بزرگ
یوبین خندید .. تهیونگ نگاهی به جیمین انداخت سپس با خود گفت ٫ این اصلا حالش خوب نی ٫ سری تکون داد سپس آروم سمت مین جی نزدیک شد و با لحن آرامی گفت: این داداش دیونه شما فکر کنم حالش بده ..
مین جی با چشم های نگران بلند شد سپس جلو جیمین ایستاد روی یک زانو نشست و دست جیمین را از روی چشم هایش پایین آورد نگران گفت : داداش خوب نیستی نه بریم بیمارستان
یوبین : آره بریم .. رنگش مثل کج سفید شده
میونشی با نگرانی نگاهش کرد ..
(。☬。)پارت ۹۵ (。☬。)
سپس باز هم از پله ها بالا رفت .. میونشی ابرو بالا انداخت و تند دستش را وری دهانش گذاشت و ریز خندید .. تهیونگ سری تکون داد سپس جدی بر روی مبل تکیه داد .. بحث و جمعیت آروم شد .. یوبین آه ای کشید : جیمین مادرت چطوره ؟
جیمین بیحال ولی سعی در حفظ جدی بودن گفت : خوبه
یوبین : فردا شاید یه سری بیام پیشش
جان : نه خانم نیاسین وگرنه مادرم همه رو میخوره .. زن دایی رو که خورده شما رو هم میخوره
تهیونگ گنگ نگاهش کرد سپس محکم گفت : مگه مادرت چطوری رفتار میکنه به میونشی ...
جان تند نگاهش کرد : شما نمیدونی امروز دعوا کردن
میونشی سخت لبخند زد سپس آروم گفت : جان .. ؟ هیس
مین جی خجالت زده به زمین خیره شد .. تا اینکه جان خودش متوجه حرف اشتباه اش شد .. سپس نگاهی به مین جی انداخت. ؛ آب میخوام
مین جی آروم با لبخند بلند شد و دامن مشکی رنگ را پایین کشید سپس به سمت آشپزخونه هجوم برد .. جیمین تا حدی خالش بد بود که متوجه جملات اطراف نمیشد .. به شدت خواب آلوده به اطراف نگاه کرد حتی چشم های خماریش این را نشان میداد .. مین جی خم شد و لیوان را در دست جان داد سپس سمت جیمین نگاه کرد و نگران پرسید : جیمین داداش خوبی .. این روزا انگار تب تو شدید شده
جیمین با سرگیچه ای که در سرش میگشت نگاهش کرد و آورد گفت : ا..ره خوبم
مین جی اخم کرد و تند گفت : رنگت مثل کج سفید شده .. همه چشم به جیمین دوختند میونشی نگران و با صدا آروم خطاب به مین جی گفت : نه دیشب امروز تب داشت ولی عصر خوب شده بود وقتی تو رستوران بودیم حالت تهوع داشت ..
مین جی تند پرسید : قرصاتو میخوری
جیمین گیج دستی به پیشانیش کشید سپس کلافه پلک روی هم گذاشت شاید خسته بود و حتی جواب دادن هم سخت بود برایش ..
یوبین آروم دست میونشی را گرفت و با مهر گفت : امشب رو پیشم بمون دخترم باشه
میونشی تند به جیمین نگاه کرد سپس خطاب به مادرش گفت : نه..میریم
جان ابرا روی میز گذاشت سپس دست به کمر ایستاد و با لحن غیض گفت : منم با زن دایی میمیونم .. باشه مادر بزرگ
یوبین خندید .. تهیونگ نگاهی به جیمین انداخت سپس با خود گفت ٫ این اصلا حالش خوب نی ٫ سری تکون داد سپس آروم سمت مین جی نزدیک شد و با لحن آرامی گفت: این داداش دیونه شما فکر کنم حالش بده ..
مین جی با چشم های نگران بلند شد سپس جلو جیمین ایستاد روی یک زانو نشست و دست جیمین را از روی چشم هایش پایین آورد نگران گفت : داداش خوب نیستی نه بریم بیمارستان
یوبین : آره بریم .. رنگش مثل کج سفید شده
میونشی با نگرانی نگاهش کرد ..
- ۲.۶k
- ۰۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط