عشق جاودان
عشق جاودان
پارت ۱۲۳
چند دقیقه بعد صدای کلید اومد و دازای وارد شد. رفتم سمتش
چویا: سلام
دازای: سلام عزیزم
بعد بوسه کوتاهی روی لب هام زد .
چویا: اهم ، دازای مهمون داریم
دازای : اوه
دازای نگاهی کرد و بعد با دیدن شوگو اخم کرد
دازای: این اینجا چیکار میکنه؟
چویا: آیومی رو برای ناهار دعوت کردم ، شوگو هم به عنوان شوهرش اومد دیگه، حالا ولش بیا ناهار بخوریم
دازای: باشه لباسام رو عوض کنم میام.
دازای رفت توی اتاق ، چند دقیقه بعد اومد. در سکوت ناهار رو خوردیم . بعدش با کمک دازای ظرف ها رو شستم .
کنار آیومی نشستم
چویا: خب بگیم؟(آروم)
آیومی:آره ، من شروع میکنم(آروم)
چویا: باشه(آروم)
آیومی: شما دوتا
دازای:ما؟
شوگو:ما؟
آیومی: بله ، شما دوتا نمیخواین آشتی کنید؟
دازای: قهر نبودیم که
آیومی: پس این رفتاراتون چیه؟ ناسلامتی دوتا برادرین
شوگو: فقط از هم خوشمون نمیاد
دازای: از بچگی کاری بهم نداشتیم ، درضمن اون چویا رو دزدید ، انتظار داری ازش خوشم بیاد
چویا: کافیه ، من مشکلی ندارم الان خوبم
دازای: ولی من هنوز عصبانیم
چویا: من اینجام دیگه آروم باش ، درضمن خجالت نمیکشین دوتا مرد مثل بچه ها رفتار میکنن
شوگو: کجا مثل بچه ها هستیم؟
چویا: رفتاراتون ، مثل دوتا بچه باهم قهر کردین. بسه دیگه آشتی کنید . لازم نی از هم خوشتون بیاد فقط این تنفری که به هم دارید رو بزارید کنار
هر دوتاشون ساکت شدن
آیومی: خیلی خب ، حالا دست همو بگیرین ،اشتی کنید
دازای: مگه بچه ایم اینکار رو کنیم
چویا: آره بچه هستین
بعدش مثل دوتا بچه خوب دست همو گرفتن
دازای: از این به بعد سعی میکنم ازت متنفر نباشم ، ولی انتظار نداشته باشه سریع باهات خوب بشم
شوگو: تو هم همینطور
بعدش همو بغل کردن. منو آیومی هم خوشحال بهم نگاه کردیم
چویا: خوبه ، بلاخره دوتا برادر آشتی کردن
آیومی: آره (با خنده)
پارت ۱۲۳
چند دقیقه بعد صدای کلید اومد و دازای وارد شد. رفتم سمتش
چویا: سلام
دازای: سلام عزیزم
بعد بوسه کوتاهی روی لب هام زد .
چویا: اهم ، دازای مهمون داریم
دازای : اوه
دازای نگاهی کرد و بعد با دیدن شوگو اخم کرد
دازای: این اینجا چیکار میکنه؟
چویا: آیومی رو برای ناهار دعوت کردم ، شوگو هم به عنوان شوهرش اومد دیگه، حالا ولش بیا ناهار بخوریم
دازای: باشه لباسام رو عوض کنم میام.
دازای رفت توی اتاق ، چند دقیقه بعد اومد. در سکوت ناهار رو خوردیم . بعدش با کمک دازای ظرف ها رو شستم .
کنار آیومی نشستم
چویا: خب بگیم؟(آروم)
آیومی:آره ، من شروع میکنم(آروم)
چویا: باشه(آروم)
آیومی: شما دوتا
دازای:ما؟
شوگو:ما؟
آیومی: بله ، شما دوتا نمیخواین آشتی کنید؟
دازای: قهر نبودیم که
آیومی: پس این رفتاراتون چیه؟ ناسلامتی دوتا برادرین
شوگو: فقط از هم خوشمون نمیاد
دازای: از بچگی کاری بهم نداشتیم ، درضمن اون چویا رو دزدید ، انتظار داری ازش خوشم بیاد
چویا: کافیه ، من مشکلی ندارم الان خوبم
دازای: ولی من هنوز عصبانیم
چویا: من اینجام دیگه آروم باش ، درضمن خجالت نمیکشین دوتا مرد مثل بچه ها رفتار میکنن
شوگو: کجا مثل بچه ها هستیم؟
چویا: رفتاراتون ، مثل دوتا بچه باهم قهر کردین. بسه دیگه آشتی کنید . لازم نی از هم خوشتون بیاد فقط این تنفری که به هم دارید رو بزارید کنار
هر دوتاشون ساکت شدن
آیومی: خیلی خب ، حالا دست همو بگیرین ،اشتی کنید
دازای: مگه بچه ایم اینکار رو کنیم
چویا: آره بچه هستین
بعدش مثل دوتا بچه خوب دست همو گرفتن
دازای: از این به بعد سعی میکنم ازت متنفر نباشم ، ولی انتظار نداشته باشه سریع باهات خوب بشم
شوگو: تو هم همینطور
بعدش همو بغل کردن. منو آیومی هم خوشحال بهم نگاه کردیم
چویا: خوبه ، بلاخره دوتا برادر آشتی کردن
آیومی: آره (با خنده)
- ۲.۱k
- ۲۶ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط