یکی بود یکی نبود یه دروغ کهنه بود

یکی بود یکی نبود ... یه دروغ کهنه بود ،
یکی موند یکی نموند...حرف راست... یه قصه بود ،
یکی موند با غصه ها ، به غم عشق مبتلا ،
یکی رفت چه بی وفا ، با دورنگی آشنا ،
اونکه موند ریشه پوسوند...دلشو غصه سوزوند.. پشتشو دوری شکوند..زیر آوار جفا.. دل دادش به هر بلا...با همه عشق و وفا ،
راهی شد تو قصه ها ...!!!
اونکه موند یه قصه ساخت ،
اما هی هستی شو باخت ،
قصه ها به سر رسید ،
اون به عشقش نرسید ،

هیچکی خوابشو ندید... ... ... !!!!!!!!
دیدگاه ها (۱)

من چنان شاخه خشکی بودم نا امید از گذر باد بهار وتو مانند شک...

آن چای لب‌سوز لب‌دوزجوانی من بودکه در دست‌های سردتیخ کرد و ا...

شعر من تقدیم چشمان شما.. یادش بخیرروز های تا به شب بی انتها....

دیریست از خداحافــــظی ها غمگین نمی شوم  به کسی تکیه نمیکنم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط