مرد گاهی با غرور خویش بد تا می کند

مرد گاهی با غرور خویش بد تا می کند
سفره ی درد دلش را هر کجا وا می کند

عاقبت با اخم، خود را از دلت بیرون کشد
هر کسی با خنده خود را در دلت جا می کند

راه دور و قسمت و اینها بهانه بود و بس
کفتری که جلد باشد راه پیدا می کند

قحطی گندم کجا و قحطی یک جو مرام
شهر کنعان را همین یک دانه رسوا می کند

رفتن یوسف ولی با مردم کنعان نکرد
آنچه که معشوقه دارد با دل ما می کند

صورتت شعر است و هر یک تار زلفت مصرعی
شعر را یک مصرع پیچیده زیبا می کند



#ماشالله_دهدشتی
دیدگاه ها (۱۱)

مدام بند میزنم شکسته های مانده را ترک دوباره میخورد همیشه ها...

امشب بغلم کن کمی آرام بگیرمانقدرفشارم بده اصلا که بمیرماین گ...

.حسّ و حال همه ی ثانیه ها ریخت به همشوق یک رابطه با حاشیه ها...

بیا تا کوتاه ترین داستان عاشقانه دنیا را برایت بگویم من تو ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط