من به این حال بدی معتادمبه جنونی ابدی معتادم

من به این حال بدی معتادم...به جنونی ابدی معتادم

کار من زمزمه در بلوا بود...بستری کردنِ یک رویا بود

کاش روزی که تو را می‌دیدم...سر از آن معرکه می‌دزدیدم

میله تا میله قفس دلتنگی‌ست...رفت و برگشتِ نفَس دلتنگی‌ست

پیش تو دردِ مجسم بودم...من برای قفست کم بودم

نیستی راه نشانم بدهی...وقتِ کابوس تکانم بدهی

نیستی پنجره‌ها تَر شده است...وزنِ باران دو برابر شده است

پنجره بعدِ تو از هم پاشید...مستطیلی شد و من را بلعید

بر سَرم طاقِ دو اَبرو کم شد...رقصِ بی‌نقصِ دو چاقو کم شد

رقص کن شعله‌ی دست‌آموزم...بعد از این دلهره‌تر می‌سوزم

بعد از این تکیه به آوارِ همیم...هر دو آینه‌ی انکار همیم

سال‌ها وسوسه بود و تَنِ تو...بعد از این آهِ من و دامنِ تو

آه در سینه‌ی من پا نگرفت...شعله‌ای بود که بالا نگرفت

کشتنِ خاطره تاوان دارد...کلماتم سرِ هذیان دارد

صبر کن میوه‌ی عشقم کال است...تیله‌هایم وسطِ گودال است

با تواَم خاطره‌ی رنگیِ من...حسِ دورانِ کهن‌سنگیِ من

جانِ این خانه به لب آوردم...غار کو تا به خودم برگردم

چکمه‌های شبِ اسفندم کو...طرحِ ته‌مانده‌ی لبخندم کو

ترسِ گمراه شدن بر سرِ پیچ...عصر بیکارِ دویدن تا هیچ

شام تا بام،پدر،پارو،برف...درد دل کردنِ مادر با ظرف

مادرم بغضِ جهانم را خورد...سایه‌ای شد تهِ پَستو پژمرد

من ولی گرمِ تماشا بودم...فکرِ صبحانه‌ی فردا بودم

آه آن منظره‌ی داغ چه شد...سیب دزدیدنم از باغ چه شد

خواستم پا به زمان بگذارم...سیبِ دندا‌ن‌زده را بردارم

دامنِ خاطره‌ها پاک نبود...سیبِ دندان‌زده بر خاک نبود

با تواَم خاطره‌ی تبعیدی...تو هم از شکلِ جهان ترسیدی

تو هم آواره‌ی این درد شدی...مثل من از همه دلسرد شدی

از دَم و بازدمِ خود سیری...عمقِ مرداب نفَس می‌گیری

تو هم اندازه‌ی من شب دیدی...درد دیدی و مرتب دیدی

ساکنِ مزرعه‌ای مسمومیم...که به قحطیِ بدی محکومیم

دستِ این مزرعه گندم نرساند...عشق ما را به تفاهم نرساند

خسته از عمقِ هزاران پایی...بازمی‌گردم از این تنهایی

بازمی‌گردم و سر می‌گیرم...رو به آیینه سپر می‌گیرم

حرف بسیار و زمان کوتاه است...نیمه‌ی گمشده‌ام گمراه است

نه قراری،نه بهاری دارم...بی تو با خویش چه کاری دارم

من به طغیانِ قلم نزدیکم...به نفس‌های عدم نزدیکم

ما گذشتیم و زمان می‌گذرد...بود و نابودِ جهان می‌گذرد

این زمین خانه‌ی حیرانی نیست...غیرِ یک شوخیِ کیهانی نیست

من و بیهودگی‌ام یک چیزیم...هر دو از بارِ جهان سرریزیم

من و بیهودگی‌ام همدستیم...سایه‌ای آن طرفِ بن‌بستیم

من همین جای زمان می‌مانم...گفته بودی که بمان،می‌مانم

تو ولی در پیِ دنیایت باش...فکرِ تنهاییِ فردایت باش

من بریدم،سرِ پا باش خودت...و نگه‌دارِ خدا باش خودت
دیدگاه ها (۵)

خیلی وقت است که  نیامده...گه‌گداری دور هم جمع می‌شدیم. لبی‌ت...

قبلِ پاییز تو غایب بودی...بعدِ پاییز تو غایب بودیهمه جا کافه...

ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﻢ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﮐﻪﺯﯾﺮ ﯾﮏ ﺳﻘﻒ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪﺭﻭﯼ ﯾﮏ ﺗﺨﺘﺨﻮﺍﺏ ﻣ...

بعدِ رفتنت رو دیوار...ساعتی بی عقربه دارمیه جوری راهو گم کرد...

یاد دارمان خاطره خوشدر حال گذر از کوچهتو به من خندیدیمن درآن...

یادته همیشه می گفتم دوس دارم از دور ببینمت؟ بعد تو لجباز می ...

برو بمیربمیر بمیر بمیر بمیر بمیر تو لیاقت شونو نداری! فقط ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط