آن روز ها رفتند

آن روز ها رفتند
آن روزها مثل نباتاتی که در خورشید می پوسند
از تابش خورشید، پوسیدند
و گم شدن آن کوچه ها گیج از عطر اقاقی ها
در ازدحام پر هیاهوی خیابانهای بی برگشت،


و دختری که گونه هایش را
با برگهای شمعدانی رنگ میزد، آه
اکنون زنی تنهاست
اکنون زنی تنهاست.....
#فروغ
#فروغ_فرخزاد
#شعر
#بریده_ای_از_کتاب
دیدگاه ها (۲)

دستی که با یک گل از پشت دیواری صدا میزد یک دست دیگر را و لکه...

همیشه خواب ها از ارتفاع ساده لوحی خود پرت می شوند و می میرند...

تا به کی باید رفت از دیاری به دیاری دیگر نتوانم، نتوانم جستن...

میتوان با پنجه های خشک پرده را یکسو کشید و دید در میان کوچه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط