چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را

چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را

که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی‌گیرد

سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است

چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمی‌گیرد

من آن آیینه را روزی به دست آرم سکندروار

اگر می‌گیرد این آتش زمانی ور نمی‌گیرد

خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت

دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد

بدین شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم

که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمی‌گیرد
دیدگاه ها (۲)

زندگی آنچه زیسته ایم نیست،بلکه همان چیزی است کهدر خاطرمان ما...

آدمی اگر هیچ چیز در این دنیا نداشته باشد، باز هم چیزی هست که...

گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید آمدیّ وُ همه‌ی فرضیه‌ها ری...

خوش به حال انارها و انجیرهادلتنگ که می‌شوندمی‌ترکند .. #مهدی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط