پارت
پارت10
نوا:یکم بیشتر ازش بگو،مثلا کی و کجا باهم اشنا شدید؟
یوهان:خب ماباهم توی دانشگاه اشنا شدیم... باهم صمیمی شدیم... من اول فک میکردماز وابستگیه... ولی بعد از چند مدت که با خودم کلنجار رفتم فهمیدم عاشقش شدم...
نوا:دوست پسر داشته؟
یوهان :اره... اکسش بهش خیانت میکنه... سویا هم از اون موقع میگه که نمیخواد به هیچ کس دیگه ای اعتماد کنه...
نوا:بهش نشون بده که با بقیه فرق داری... نگذار مثل من بشه سرنوشتت...
من که نتونستم با کسی که دوستش داشتم ازدواج کنم... ولی تو برای سویا بجنگ... بهش نشون بده که حوس نیست و واقعا عاشقشی...
یوهان:میترسم...!
نوا:یوهان اگه بترسی هیچ وقت به سویا نمیرسی... مطمئن باش!
ساعت نزدیک 12بود یوهان رفت و تمام لباسام رو اورد خونه من و یکم چیپس و پفک خرید...
ساعت12:30...
برای جفتمون کیمچی درست کردم و خوردیم... منم لباسام رو عوض کردم...
داشتیم قسمت1تا4 سریال عاشق لبخندت شدم رو نگاه میکردیم...
ساعت5...
یوهان رفت خونه... منم نشستم و قسمت۵ و۶ سریال رو هم نگاه کردم...
دیدم گوشیم زنگ میخوره...
سانا:الو نوا..
نوا:سلام...
سانا:خوبی... ؟
نوا:مرسی تو خوبی؟
سانا:منم خوبم........یه چیزی بگم پشمت نمیریزه؟
نوا:نه... چیشده... ؟
سانا:یوسانگ بهم پیام داده و گفته، {برگرد من اشتباه کردم..}
نوا:وادفاککککک...
سانا:به نظرت چیکار کنم؟
نوا:به نظر من بهش یه فرصت دیگه بده... ولی وابسته نشو... اگه دیدی داره صدش رو میزاره... اونموقع هرکاری خواستی بکن..
سانا:باشه... راستی فردا میای دانشگاه؟
نوا:اره بابا میام!
سانا:اوکی... بای...
نوا:بای..
قطع کردم... نمیدونم جیمین کی برمیگرده...
ساعت8:30
دیدم جیمیننیومد یه غذا برای خودم درست کردم و تلویزیون رو روشن کردم... قسمت7_8رو نگاه میکردم...
ساعت9:30..
دیدم جیمین نیومد... نشستم قسمت9سریال رو دیدم
______________________
بچه ها فردا منتظر پارت های بعدی باشید😁حمایت!؟
نوا:یکم بیشتر ازش بگو،مثلا کی و کجا باهم اشنا شدید؟
یوهان:خب ماباهم توی دانشگاه اشنا شدیم... باهم صمیمی شدیم... من اول فک میکردماز وابستگیه... ولی بعد از چند مدت که با خودم کلنجار رفتم فهمیدم عاشقش شدم...
نوا:دوست پسر داشته؟
یوهان :اره... اکسش بهش خیانت میکنه... سویا هم از اون موقع میگه که نمیخواد به هیچ کس دیگه ای اعتماد کنه...
نوا:بهش نشون بده که با بقیه فرق داری... نگذار مثل من بشه سرنوشتت...
من که نتونستم با کسی که دوستش داشتم ازدواج کنم... ولی تو برای سویا بجنگ... بهش نشون بده که حوس نیست و واقعا عاشقشی...
یوهان:میترسم...!
نوا:یوهان اگه بترسی هیچ وقت به سویا نمیرسی... مطمئن باش!
ساعت نزدیک 12بود یوهان رفت و تمام لباسام رو اورد خونه من و یکم چیپس و پفک خرید...
ساعت12:30...
برای جفتمون کیمچی درست کردم و خوردیم... منم لباسام رو عوض کردم...
داشتیم قسمت1تا4 سریال عاشق لبخندت شدم رو نگاه میکردیم...
ساعت5...
یوهان رفت خونه... منم نشستم و قسمت۵ و۶ سریال رو هم نگاه کردم...
دیدم گوشیم زنگ میخوره...
سانا:الو نوا..
نوا:سلام...
سانا:خوبی... ؟
نوا:مرسی تو خوبی؟
سانا:منم خوبم........یه چیزی بگم پشمت نمیریزه؟
نوا:نه... چیشده... ؟
سانا:یوسانگ بهم پیام داده و گفته، {برگرد من اشتباه کردم..}
نوا:وادفاککککک...
سانا:به نظرت چیکار کنم؟
نوا:به نظر من بهش یه فرصت دیگه بده... ولی وابسته نشو... اگه دیدی داره صدش رو میزاره... اونموقع هرکاری خواستی بکن..
سانا:باشه... راستی فردا میای دانشگاه؟
نوا:اره بابا میام!
سانا:اوکی... بای...
نوا:بای..
قطع کردم... نمیدونم جیمین کی برمیگرده...
ساعت8:30
دیدم جیمیننیومد یه غذا برای خودم درست کردم و تلویزیون رو روشن کردم... قسمت7_8رو نگاه میکردم...
ساعت9:30..
دیدم جیمین نیومد... نشستم قسمت9سریال رو دیدم
______________________
بچه ها فردا منتظر پارت های بعدی باشید😁حمایت!؟
- ۵.۷k
- ۲۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط