part20
با لباس های نگهبانی زدیم بیرون بورام سرش پایین بود و نا مرتب نفس میکشید
مطمئنی حالت خوبه؟
_لازم نیست نگران من باشی
خیلی خب باشه
آه یادم میاد زمانی رو که مامانم خواهرم و باردار بود دقیقا همین جوری حساس و زودرنج حتی یادمه بعضی وقت ها که بابام میخواست توی یه کار کمکش کنه چه طور بهش بر میخورد و ناراحت میشد خب اون شرایط بهتر بود مامان و بابا هم میشناختن هم و دوست داشتن و از همه مهم تر با خواست خودشون بچه دار شده بودن برای همین دخالت توی کار همدیگه طبیعی بود و بابا تحت هر شرایطی تو کارای مامان دخالت میکرد و تح غر غر های مامان این بود که خودش میتونه کار ها رو انجام بده و نیاز به کمک نداره اما وضعیت ما خب فقط چون بچه ی من و بار داره به هم مربوط میشیم وگرنه نه با خواست خودمون بچه دار شدیم نه عاشق......آره ما عاشق هم نیستیم من فقط در قبال اون کوچولو ی توی شکمش مسعولم با کمک تابلو های راهنما که خروج اضطراری رو نشون میدادن از ساختمون اصلی خارج شدیم خب خدا رو شکر تا اینجا با کسی برخورد نکردیم توی پارکینگ دنبال ماشینی بودم که بشه باهاش از اینجا بزنیم بیرون یه ماشین که راحت باز بشه و همین طور راحت روشن شه خب ماشین های زیادی اینجا نیست و پیدا کردن این ماشین سخت نبود یه ماشین قدیمی که همین حالا هم قفل در خرابه و درش بازه فقط میمونه روشن کردنش که فکر نکنم کار سختی باشه
(ویو بورام)
تقریبا ۲۰ دقیقست که منتظرم آقا ماشین و روشن کنن آخه به نظر خودش کار راحتیه
_خب؟
چیزه میدونی مدلش قدیمیه و خب یکم سخته آخه تاحالا این مدل ماشین و ندیدم و باهاش کار نکردم
_بسه بزار من امتحان کنم
تو؟ببین میدونم خودت از پس...
آه چقدر حرف میزنه زدمش کنار و نشستم تو ماشین وای خدایا آخه دوتا سیم هم فاز؟الان جدیه؟ با یه نگاه واد فازی نگاهش کردم
چیه؟خب تاحالا نیاز نداشتم ماشین بدزدم
_مگه من نیاز داشتم؟
نمیدونم شاید
_هوفففففف
دو تا سیم غیر هم فاز گرفتم تو دستم و سرشون به هم زدم او خوبه استارت میخوره دوباره این کار کردم که ماشین روشن شد
달의 늑대인간🌑
مطمئنی حالت خوبه؟
_لازم نیست نگران من باشی
خیلی خب باشه
آه یادم میاد زمانی رو که مامانم خواهرم و باردار بود دقیقا همین جوری حساس و زودرنج حتی یادمه بعضی وقت ها که بابام میخواست توی یه کار کمکش کنه چه طور بهش بر میخورد و ناراحت میشد خب اون شرایط بهتر بود مامان و بابا هم میشناختن هم و دوست داشتن و از همه مهم تر با خواست خودشون بچه دار شده بودن برای همین دخالت توی کار همدیگه طبیعی بود و بابا تحت هر شرایطی تو کارای مامان دخالت میکرد و تح غر غر های مامان این بود که خودش میتونه کار ها رو انجام بده و نیاز به کمک نداره اما وضعیت ما خب فقط چون بچه ی من و بار داره به هم مربوط میشیم وگرنه نه با خواست خودمون بچه دار شدیم نه عاشق......آره ما عاشق هم نیستیم من فقط در قبال اون کوچولو ی توی شکمش مسعولم با کمک تابلو های راهنما که خروج اضطراری رو نشون میدادن از ساختمون اصلی خارج شدیم خب خدا رو شکر تا اینجا با کسی برخورد نکردیم توی پارکینگ دنبال ماشینی بودم که بشه باهاش از اینجا بزنیم بیرون یه ماشین که راحت باز بشه و همین طور راحت روشن شه خب ماشین های زیادی اینجا نیست و پیدا کردن این ماشین سخت نبود یه ماشین قدیمی که همین حالا هم قفل در خرابه و درش بازه فقط میمونه روشن کردنش که فکر نکنم کار سختی باشه
(ویو بورام)
تقریبا ۲۰ دقیقست که منتظرم آقا ماشین و روشن کنن آخه به نظر خودش کار راحتیه
_خب؟
چیزه میدونی مدلش قدیمیه و خب یکم سخته آخه تاحالا این مدل ماشین و ندیدم و باهاش کار نکردم
_بسه بزار من امتحان کنم
تو؟ببین میدونم خودت از پس...
آه چقدر حرف میزنه زدمش کنار و نشستم تو ماشین وای خدایا آخه دوتا سیم هم فاز؟الان جدیه؟ با یه نگاه واد فازی نگاهش کردم
چیه؟خب تاحالا نیاز نداشتم ماشین بدزدم
_مگه من نیاز داشتم؟
نمیدونم شاید
_هوفففففف
دو تا سیم غیر هم فاز گرفتم تو دستم و سرشون به هم زدم او خوبه استارت میخوره دوباره این کار کردم که ماشین روشن شد
달의 늑대인간🌑
- ۵.۴k
- ۰۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط