به اسرار یکی از شما ها قبل رسیدن شرطش آپ کردم

به اسرار یکی از شما ها قبل رسیدن شرطش آپ کردم
part:4
۵ سال بعد.....
جونسول چند وقت دیگه پنج سالش میشه بعضی وقتا ازم سراغ باباشو میگیره منم همیشه بهش میگم فعلا کار داره بعدا میاد راستش یکم از تصمیمم پشیمونم اونموقع سنم کم بود فکر میکردم به بابای مافیا اگه باشه یا نباشه فرقی به حال بچش نداره ولی جونگکوک هر بابای مافیایی نمیشد مثل مافیا های دیگه برای خانوادش عصبی نبود من به اجبار باهاش ازدواج نکردم من عاشقش بودم و هستم و همینه که جداییمون رو سخت
جونگکوک ویو
ات این روزا بخاطر طرح هاش خیلی معروف شده و پیدا کردنش هم راحته شرکتی که الان توش کار میکنه رو پیدا کردم امروز میخوام برم ببینمش اگه تا الان اونم مث من ازدواج نکرده باشه التماسش میکنم برگرده هرکاری بخواد میکنم تا برش گردونم بعد ۶ سال بالاخره یه هفتس الکل نخوردم نمیخواستم وقتی میرم سراغ ات مست باشم
به بهونه ی قرار داد بشتن با اون شرکت وارد شرکتی که ات توش کار میکنه شدم وارد آسانسور شدم آسانسور توی طبقه سوم وایساد در که باز شد ات رو دیدم باهم چشم تو چشم شدیم بدون هیچ حرفی فقط بهم زل زده بودیم
جونگکوک از آسانسور اومد بیرون ۵ سالو ۶ ماه و ۳ روز و ۴ ساعته که ندیدمت حالت چطوره
حاله من مهم نیستم تو حالت چطوره به نظر بدونه تو میتونم خوب باشم همون لحظه بود که جونسول دوید سمتم امروز گریه کرد که میخواد با من بیاد سر کار منم آوردمش الان به جونگکوک بگم این بچته که ۵ ساله ازت قایمش کردم چی بهش بگم
جونسول مامانییی یکی از همکارات بهم شکلات داد جونسول وقتی جونگکوک رو دید پشتم قایم شد جونسول مامانی این آقاهه دوستته؟
جونگکوک پوزخندی زد
من گفتی فراموشت نکنم بعد الان بچه داری معلومم هست تا منو ترک کردی دست به کار شدی برات توضیح میدم
ات خم شدم و روی زانو هام وایسادم جونسول عزیزم میشه بری پیشه خاله یونا این آقا با مامان کار داره کارش که تموم شد میام پیشت تا بریم خونه باشه؟
جونسول چشم مامانی جونسول دوید و رفت سمت یکی از اتاقا اسمی که برای دخترمون انتخاب کرده بودیم رو گذاشتی رو بچت چجور تونستی اینکارو کنی اصلا چجور دلت اومد طبقه چهارم اینجا یه کافه هست بیا بریم اونجا باید یه چیزی رو بهت بگم
چی میخوای بگی مثلا ؟ نگران نباش میرم دیگه پشت سرم رو هم نگاه نمیکنم


ღ10

#فیک #اسمات #سناریو #چندپارتی