ازدواج اجباری
پارت ۲۱
ویو ا.ت
کوک وقتی سره زی تانگ جنده داد زو که با حرفی که زی تانگ زد همه تعجب کردن زی تانگ گفت
زی تانگ:ولی کوک تو بهم میگی برم گمشو ولی اولین سک&سمون داخل اتاقم و همچنین تو اتاقت تو که گفتی اگه قرار باشه با کسی ازدواج کنم اون تویی چرا حالا زدی زیر قولت ددیی(گریه مصنوعی و داد)
جونگ کوک:گریه نکن من اصلا همچین حرفی نزدم بعدش من هیچ وقت دوس نداشتم باهات رابطه داشته باشم تو خیلی هرزه ای وقتی ۱۲سالت بود تازه ماهانه شده بودی خودم تو اتاقت تورو با اون پسره ی عوضی دیدم که در حال سک&س بودی(پسرم اروم همه گوهایی که خورده بود رو گفتی راز نگهدار باش بچم)به مامانت نگفتم چون دلم برات سوخت ولی الان ازت متنفرم من باتو سک&سی نداشتم خودت تحریکم کردی بعدشم بیهوش شدم که دیگه هیچی یادم نیست
که زی تانگ یه دفعه اومد سمتم که میخواست کتکم بزنه که با سیلی ای که از طرف جیمین خورد پخش زمین شد که جیمین گفت
جیمین:برو گمشو هرزه حق نداری دستت به ا.ت بخوره میکشمت با همین دستام درسته دختر خالمی ولی حق نداری زن جونگ کوک رو کتک بزنی
زی تانگ:جیمینن(گریه)
جیمین:درسته دختر خالمی ولی تو خیلی وقته از حدت گذشتی خیلی دلم میخواد بگیرمت یه دست کتکت بزنم ولی چون خاله ناراحت میشد چیزی نگفتم حالا از جلو چشام دور شو
که یهو بابابزگ جونگ کوک سر رسید و داد زد و گفت
بابابزرگه کوک:اینجا چه خبره دخترم با این هرزت رو جمع کن جیمین مگه تو کار نداری
جیمین:ببخشید پدربزرگ
بابابزرگ:جونگ کوک تو برو زنتو ببر اتاقش و سوجین برو داخل اتاقت بیرو نیای من با زی تانگ و مامانش کار دارم
جونگ کوک و سوجین:باشه
که کوک اومد دسمتو گرفت و برد داخل اتاق و گفت
جونگ کوک: اینجا اتاقمونه و میتونی وسایلت رو بچینی اگه وسایلی لازم داشتی میتونی به بادیگارد ها بگی
ا.ت:باشه
جونگ کوک:هیچ وقت با پسر عمه هام گرم نگیر و منو عصبی نکن وگرنه هم از پشت و هم از جلو جوری میکنمت تا ارزوی سر پا شدن رو داشته باشی
ا.ت:باشه
جونگ کوک اومد و نزدیک ا.ت شد و چسپید بهش و گفت
جونگ کوک:دختره خوبی باش و هر شب برای ددی اماده باش 😈(پسرم زشته به خدا)
ا.ت:باشه
کوک:(لبای ا.ت رو بوسید)افرین بیبی
که یه دفعه مثل وحشی ها افتاد به جون لبای ا.ت پاهای ا.ت رو دور خودش پیچید و شروع کرد عشق بازی(ادمین چون کراشش گفت نمیخوادش و هیچ کسی نیست از رمانتیک بازی ها حالش بهم میخوره ولی به خواتر شما گلای من مینویسم)که یه دفعه سوجین اومد تو و گفت
سوجین:یاخدا کوک و ا.ت بابابزرگ گفت بیایین پایین(رفت)
ا.ت:زشته ابروم رفت(خجالتی)
جونگ کوک:ای بابا بیا بریم پایین
ا.ت رفت جلو ا.ت اینه ای که جلو تخت بود و گردنش رو نگاه کرد که بنفش شده بود موهاشو انداخت رو کبودی که و رفت پایین سر میز نشسته بودم که..
لایک ده
ویو ا.ت
کوک وقتی سره زی تانگ جنده داد زو که با حرفی که زی تانگ زد همه تعجب کردن زی تانگ گفت
زی تانگ:ولی کوک تو بهم میگی برم گمشو ولی اولین سک&سمون داخل اتاقم و همچنین تو اتاقت تو که گفتی اگه قرار باشه با کسی ازدواج کنم اون تویی چرا حالا زدی زیر قولت ددیی(گریه مصنوعی و داد)
جونگ کوک:گریه نکن من اصلا همچین حرفی نزدم بعدش من هیچ وقت دوس نداشتم باهات رابطه داشته باشم تو خیلی هرزه ای وقتی ۱۲سالت بود تازه ماهانه شده بودی خودم تو اتاقت تورو با اون پسره ی عوضی دیدم که در حال سک&س بودی(پسرم اروم همه گوهایی که خورده بود رو گفتی راز نگهدار باش بچم)به مامانت نگفتم چون دلم برات سوخت ولی الان ازت متنفرم من باتو سک&سی نداشتم خودت تحریکم کردی بعدشم بیهوش شدم که دیگه هیچی یادم نیست
که زی تانگ یه دفعه اومد سمتم که میخواست کتکم بزنه که با سیلی ای که از طرف جیمین خورد پخش زمین شد که جیمین گفت
جیمین:برو گمشو هرزه حق نداری دستت به ا.ت بخوره میکشمت با همین دستام درسته دختر خالمی ولی حق نداری زن جونگ کوک رو کتک بزنی
زی تانگ:جیمینن(گریه)
جیمین:درسته دختر خالمی ولی تو خیلی وقته از حدت گذشتی خیلی دلم میخواد بگیرمت یه دست کتکت بزنم ولی چون خاله ناراحت میشد چیزی نگفتم حالا از جلو چشام دور شو
که یهو بابابزگ جونگ کوک سر رسید و داد زد و گفت
بابابزرگه کوک:اینجا چه خبره دخترم با این هرزت رو جمع کن جیمین مگه تو کار نداری
جیمین:ببخشید پدربزرگ
بابابزرگ:جونگ کوک تو برو زنتو ببر اتاقش و سوجین برو داخل اتاقت بیرو نیای من با زی تانگ و مامانش کار دارم
جونگ کوک و سوجین:باشه
که کوک اومد دسمتو گرفت و برد داخل اتاق و گفت
جونگ کوک: اینجا اتاقمونه و میتونی وسایلت رو بچینی اگه وسایلی لازم داشتی میتونی به بادیگارد ها بگی
ا.ت:باشه
جونگ کوک:هیچ وقت با پسر عمه هام گرم نگیر و منو عصبی نکن وگرنه هم از پشت و هم از جلو جوری میکنمت تا ارزوی سر پا شدن رو داشته باشی
ا.ت:باشه
جونگ کوک اومد و نزدیک ا.ت شد و چسپید بهش و گفت
جونگ کوک:دختره خوبی باش و هر شب برای ددی اماده باش 😈(پسرم زشته به خدا)
ا.ت:باشه
کوک:(لبای ا.ت رو بوسید)افرین بیبی
که یه دفعه مثل وحشی ها افتاد به جون لبای ا.ت پاهای ا.ت رو دور خودش پیچید و شروع کرد عشق بازی(ادمین چون کراشش گفت نمیخوادش و هیچ کسی نیست از رمانتیک بازی ها حالش بهم میخوره ولی به خواتر شما گلای من مینویسم)که یه دفعه سوجین اومد تو و گفت
سوجین:یاخدا کوک و ا.ت بابابزرگ گفت بیایین پایین(رفت)
ا.ت:زشته ابروم رفت(خجالتی)
جونگ کوک:ای بابا بیا بریم پایین
ا.ت رفت جلو ا.ت اینه ای که جلو تخت بود و گردنش رو نگاه کرد که بنفش شده بود موهاشو انداخت رو کبودی که و رفت پایین سر میز نشسته بودم که..
لایک ده
- ۲.۹k
- ۱۹ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط