پارت پنچ
ویو ات
ات یک جا براش پیدا کرد و رفت نشست
زنگ کلاس بود که معلم توضیح میداد
که جیمین یواشکی ات با عصبانیت میدید
بعد از یک ساعت زنگ تفریح خورد
همه دانش آموزان رفتن وقت ات و یونا موندن
یونا : ات من میرم حیاط مدرسه پشتی
ات : باشه گلم
ویو جیمین
همه دانش آموزان رفتن و همون دختر مونده و من با شوگا و جونگکوک رفتیم داخل کلاس
شوگا درو بست و جیمین رفت یک صندلی آورد و جونگکوک هم دست دختر هم گرفت و آورد پیش جیمین و زانو زد براش
جیمین : ببینم که اول روز زبون درآوردی(سرد و خشن)
ات : ببخشید من کی زبونم درآوردم بعدشن تو پدرت و مادرت بهت ادب یاد ندادن
شوگا و جونگکوک که بهم دیگر نگاه میکردن و استراس گرفتن
(چون جیمین بچه پدرش کلا دشمن داشت و اونا پدر و مادر جیمین رو کشتن)
جیمین خیلی عصبی شود و با خند ترسناک گفت : هههههه به تو چه هرزه کی به من ادب داده یا نه هاااا (با داد) شوگاااااااااااا
شوگا هم استراس گرفت و به خودش نیومد
شوگا : بله داداش
جیمین : برو در انبار رو باز کن و آماده کن
شوگا : ولی داداش الان زنگ دوم ....
جیمین صحبت شوگا رو قطع کرد و (داد)گفت: من چی گفتم گفتم در انبار و باز کننننن
ات خیلی ترسیده بود و به خوش نیومد
جیمین که میدونه زنگ دوم ورزش و سوم هنر و زنگ آخر هم معلم نداریم پس مهمی نیست ات از مو هاش گرفت و دید همه دانش آموزان توی حیاط بودن
و یواشکی ات برد انباری مدرسه که خیلی تاریک و انگار جن هم داره و پرت کرد وسط انباری
شوگا درو بست و جیمین و جونگکوک و شوگا رفتن
ویو ات
ات از تاریکی می ترسید و یک صدا های هم میشنید و خیلی هوا سرد بود
و گریه میکرد و به جیمین هم فحش میداد
وقتی گریه میکرد خوابش می گرفت
ویو جیمین و جونگکوک و شوگا
شوگا : داداش میخوای چه کار کنی با هاش
جونگکوک راست میگه اخ چکار کرد که بردیش انباری شاید دختر بترسه
جیمین : خفه شین پدر سگ ها حقش بود که باید سر جام نشینه و به پدرم و مادرم درست حرف بزنه
شوگا و جونگکوک: ساکت شودن....😐😐
دختر مدیر آمد پشه پدرش و جونگکوک اون رو دید میخواست مخشو بزنه و رفت پیشش که جیمین گوشش زنگ خورد
وقتی گوشی جیمین تموم شود و دید جونگکوک نیست به شوگا گفت میگم جونگکوک کجا رفت .
شوگا : رفت کار همیشگیش که مخ دختر مدیر بزنه
جیمین دید که داره شماره میده و رفت پیشش و محکم زد توی سر جونگکوک
دختر هم از فرصت استفاده کرد و رفت پیشه پدرش
جونگکوک : ایییی وحشی چه کار میکنی دختر پرید
جیمین : خوب کردم مگه من نگفتم که رفتیم مدرسه مخ دخترا نزن هاهاها
جونگکوک : واییییییییی باید فرار کنیم الفرار
جیمین و شوگا و جونگکوک فرار کردن
@jimin_park_1995
ghziza
faeze.faeze1385
7_bts_army_7
jimin7minji0013
bts_jimin_army_7
pary_army_1389
@afnanabdoli
ات یک جا براش پیدا کرد و رفت نشست
زنگ کلاس بود که معلم توضیح میداد
که جیمین یواشکی ات با عصبانیت میدید
بعد از یک ساعت زنگ تفریح خورد
همه دانش آموزان رفتن وقت ات و یونا موندن
یونا : ات من میرم حیاط مدرسه پشتی
ات : باشه گلم
ویو جیمین
همه دانش آموزان رفتن و همون دختر مونده و من با شوگا و جونگکوک رفتیم داخل کلاس
شوگا درو بست و جیمین رفت یک صندلی آورد و جونگکوک هم دست دختر هم گرفت و آورد پیش جیمین و زانو زد براش
جیمین : ببینم که اول روز زبون درآوردی(سرد و خشن)
ات : ببخشید من کی زبونم درآوردم بعدشن تو پدرت و مادرت بهت ادب یاد ندادن
شوگا و جونگکوک که بهم دیگر نگاه میکردن و استراس گرفتن
(چون جیمین بچه پدرش کلا دشمن داشت و اونا پدر و مادر جیمین رو کشتن)
جیمین خیلی عصبی شود و با خند ترسناک گفت : هههههه به تو چه هرزه کی به من ادب داده یا نه هاااا (با داد) شوگاااااااااااا
شوگا هم استراس گرفت و به خودش نیومد
شوگا : بله داداش
جیمین : برو در انبار رو باز کن و آماده کن
شوگا : ولی داداش الان زنگ دوم ....
جیمین صحبت شوگا رو قطع کرد و (داد)گفت: من چی گفتم گفتم در انبار و باز کننننن
ات خیلی ترسیده بود و به خوش نیومد
جیمین که میدونه زنگ دوم ورزش و سوم هنر و زنگ آخر هم معلم نداریم پس مهمی نیست ات از مو هاش گرفت و دید همه دانش آموزان توی حیاط بودن
و یواشکی ات برد انباری مدرسه که خیلی تاریک و انگار جن هم داره و پرت کرد وسط انباری
شوگا درو بست و جیمین و جونگکوک و شوگا رفتن
ویو ات
ات از تاریکی می ترسید و یک صدا های هم میشنید و خیلی هوا سرد بود
و گریه میکرد و به جیمین هم فحش میداد
وقتی گریه میکرد خوابش می گرفت
ویو جیمین و جونگکوک و شوگا
شوگا : داداش میخوای چه کار کنی با هاش
جونگکوک راست میگه اخ چکار کرد که بردیش انباری شاید دختر بترسه
جیمین : خفه شین پدر سگ ها حقش بود که باید سر جام نشینه و به پدرم و مادرم درست حرف بزنه
شوگا و جونگکوک: ساکت شودن....😐😐
دختر مدیر آمد پشه پدرش و جونگکوک اون رو دید میخواست مخشو بزنه و رفت پیشش که جیمین گوشش زنگ خورد
وقتی گوشی جیمین تموم شود و دید جونگکوک نیست به شوگا گفت میگم جونگکوک کجا رفت .
شوگا : رفت کار همیشگیش که مخ دختر مدیر بزنه
جیمین دید که داره شماره میده و رفت پیشش و محکم زد توی سر جونگکوک
دختر هم از فرصت استفاده کرد و رفت پیشه پدرش
جونگکوک : ایییی وحشی چه کار میکنی دختر پرید
جیمین : خوب کردم مگه من نگفتم که رفتیم مدرسه مخ دخترا نزن هاهاها
جونگکوک : واییییییییی باید فرار کنیم الفرار
جیمین و شوگا و جونگکوک فرار کردن
@jimin_park_1995
ghziza
faeze.faeze1385
7_bts_army_7
jimin7minji0013
bts_jimin_army_7
pary_army_1389
@afnanabdoli
- ۳.۴k
- ۲۸ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط